نابغه ی جنگ

ستاره بود، درخشید، ماه شد، تابید

لباس خاکی تقدیر خویش را پوشید

غلامحسین، حسن، باقری شد افشردی

نبوغ گمشده ای در نهاد او جوشید

قلم سلاح شد و دوربین نگاهی تیز

که روی نقشه ی جغرافیای جنگ دوید

تمام نقشه پر از دشمنی سیاه و لجوج

چهار گوشه پر از اضطراب، شب، تردید

دقیق شد که بداند هر آنچه باید را

عمیق شد و گره های کار را فهمید

نگاه نافذش از تیر سرخ کاری تر

کلام عاشقش آکنده از تلاش و امید

غرور قطب نما در مدار او تسلیم

مسیرها همه پیدا و نقطه ها در دید

برای نابغه ی جنگ شعر آسان نیست

چگونه این همه را در حصار واژه کشید؟!

شاعر: پروانه نجاتی

 

کجا رفتی ای آبروی دو عالم؟

+ دانلود آهنگ شعر با صدای محمد اصفهانی

"فرصت شمار صحبت ،کز این دو راه منزل چون بگذریم دیگر ، نتوان به هم رسیدن"

"فرصت بدرود"

دل آسمان خون چکان شد از این غم
زمین یک سر آتش فشان شد از این غم
 نه فرصت که پیراهن تو ببویم
نه مرهم که بر دل گذارم
 نه مهلت که در ماتم تو بمویم
نه رخصت که شیون برآرم

 ببین پشت سر مانده برجا ، خیمه ها همه خاکستر و خون
ببین پیش رو مانده تنها ، کاروان اسیران محزون
 مران کاروان یک دم بمان ، دیگر مزن زنگ عزا را
که گم کرده ام در دشت غم آیینه خون خدا را

کجا رفتی ای آبروی دو عالم ؟
نگین سلیمان به حلقه خاتم
پس از تو خدا را چه چاره کنم؟
 ز زخم تن تو به ریگ بیابان
ز داغ دل خود به آتش سوزان

ز غم شكوه با سنگ خاره كنم

تو با رفتنت با رخی گلگون

من و تا قیامت دلی پرخون

 مران کاروان یک دم بمان ، دیگر مزن زنگ عزا را
که گم کرده ام در دشت غم آیینه خون خدا را

شاعر :زنده یاد قیصر امین پور

 

بازاین چه ماتم است

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است


باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست


این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهماست


گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است


گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است


در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانویغم است


جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدماست


خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

محتشم کاشانی

این دستهای خالی دخیل دل پاکتان ... التماس دعا

دست من خورد به آبي که نصيب تو نشد

شهید معرفت و وفا 300x196 قسمتی از وصیتنامه شهید مجید محمدی

بر لب آبم و از داغ لبت مي ميرم *** هردم از غصه جانسوز تو آتش گيرم

مادرم داد به من درس وفاداري را *** عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم

گاه سردار علمدارم و گاهي سقّا *** گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شيرم

بوته عشق تو کرده است مرا چون زرناب *** ديگر اين آتش غم ها ندهد تغييرم

گر مرا شور و جواني و بهار عمر است *** از خزان تو دگر اي گل زهرا پيرم

غيرتم گاه نهيبم زند از جا برخيز *** ليک فرمان مطاع تو شود پاگيرم

تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم *** آيت قهر بيان شد، ز لب شمشيرم

سايه پرچم تو کرد سرافراز مرا *** عشق تو کرد عطا دولت عالمگيرم

کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام *** شد در اين قبله عشاق دوتا تقصيرم

دست من خورد به آبي که نصيب تو نشد *** چشم من داد از آن آب روان تصويرم

بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني *** تا که تکميل شود حجّ من آنگه ميرم

زين جهت دست به پاي تو فشاندم بر خاک *** تا کنم ديده فدا، چشم به راه تيرم

اي قد و قامت تو معني «قدقامتِ» من *** اي که الهام عبادت ز وجودت گيرم

وصل شد حال قيامم ز عمودي به سجود *** بي رکوع است نماز من و اين تکبيرم

جسدم را به سوي خيمه اصغر نبريد *** که خجالت زده زان تشنه لب بي شيرم

حبیب الله چایچیان (حسان)

مزار سرباز گمنام

در آندم که هيئتی والامقام؛

به سرزمينی می رود؛

رسم است که بر مزار سربازان گمنام آن سرزمین تاج گل نثار کند.

 اگر فردا؛

هيئتی به سرزمينم آيد و پرسد:

کجاست مزار سرباز جان باخته ی گمنام؟

 بيدرنگ می گویم:

"بزرگا؛

در کنار هر نهری؛ هر جويباری

بر سر سکوی هر مسجد يا هر کناری

در بر در گاه هر سرائی

هر صومعه؛ هر معبد؛ هر کليسائی

درون هر غار؛ بر فراز هر قله ای یا کوه پائی

در سایه ساردرختان هرباغی

کنار هر بوته ای؛ هر کوره راهی

روی هر پشته خاکی

در این سرزمین،

نپرس!

کمی سر فرود آر و تاج گلت

را بگذار"

شاعر کرد " عبدالله پشیو"

ترجمه : کامبیز کریمی

اللهم صلی علی سیدنا مصطفی ، علی حبیبک نبیک مصطفی (ص)

 

 ترانه بسیار زیبای"به سویم آمدی " فارسی و انگلیسی

(YouCameToMe(English-Farsi

۸ ترانه بسیار زیبا ودلنشین از سیامک راد منش معروف به سامی یوسف در وصف پیامبر اعظم (ص) به همراه متن ترانه و ترجمه آن ...(در ادامه مطلب)

ادامه نوشته

شعر استاد شهریار در وصف مقام معظم رهبری


‏اي غريو تو ارغنون دلم

سطوت خطبه‌ات ستون دلم

خطبه‌هاي نماز جمعه تو

نقشه حمله با قشون دلم

چشم از نقش تو نگارين است

مي‌نگارد مگر بخون دلم

عقل من پاره مي‌کند زنجير

که به سر مي‌زند جنون دلم
 
من هم از آن فن و فنون دانم

که جنون زايد از فنون دلم

کلماتت چو تيشه فرهاد

مي‌شکافند بيستون دلم

وز مواعظ که مي‌کني آنگاه

صبر ميزايد از سکون دلم

انقلاب من از تو اسلامي است

که حريفي به چند و چون دلم

بازوان امام آنکه دگر

بي قرين است در قرون دلم

چشم اميدي و چراغ نويد

هم شکوهي و هم شکون دلم

در رکوع و سجود خامنه‌ای

من هم از دور سرنگون دلم

خاصه وقت قنوت او کز غيب

دست‌ها مي‌شود ستون دلم

او به يک دست و من هزاران دست

با وي افشانم از بطون دلم

عرشيان مي‌کنند صف به نماز

از درون دل و برون دلم 

من بروني نيم خدا داند

كاين صلا خيزد از درون دلم
 
من زبان دلم ولي افسوس

بسكه بي همزبان زبون دلم

پيرم از چرخ واژگون و عليل

بشنو از بخت واژگون دلم

چون کماني خميده ايم ليکن

تيرآهي است در کمون دلم

طوطي عشقم و زبان از بر

جمله ماکان و ما يکون دلم

در ترازوي سنجشم مگذار

اي کم عشق تو فزون دلم 

درس من خارج است و حاشيه نيست

كه دگر فارغ از متون دلم

دگرم بخشي از تن و جان نيست

دل به جانان رسيده چون دلم

"شهريارم" لسان حافظ غيب

شعر هم شاني از شئون دلم

 

۲۷ شهریور روز ملی شعر و ادب پارسی و روز بزرگداشت استاد سید مجمد حسین بهجت تبریزی(شهریار) گرامی

سید حسن نصرالله

لینک دو سرود در وصف اسطوره مقاومت سید حسن نصرالله به بهانه پنجاهمین سالگرد تولدشان

+ http://s3.picofile.com/file/7479947418/SOROOD_BARAYE_SEYED.mp3.html سرود جدید گروه الولایه

+ http://www.tebyan.net/NewIndex.aspx?pid=150314&MusicID=57482 کلیپ تو پرچم داری

20:30

ما دچار کمی خلل شده ایم
بچه های بد ِ محل شده ایم

از میانمار  ِ سوخته پیداست
در گالن های نفت حل شده ایم

سوره ها را کسی نمی فهمد
مست دنیایی از غزل شده ایم

excuse us please مسلمانان !
تازگی انگلیس عمل شده ایم

طبق اخبار واصله ، ما هم
عضوی از سازمان ملل شده ایم


عروسک های یک چشم المپیک!
برقصید و به هم گویید تبریک
زایون ها باشما کاری ندارند
هدف قلب میانمار است ، شلیک !
 

زهرا بشری موحد

شهید سید حسن آیت

     آن یار کز او گشت سر دار بلـند

                                                                        جرمـش این بود کـه اسرار هویدا میکرد

 

۱۴  مرداد سالروز ترور ناجوانمردانه شهید سید حسن آیت

 

مصطفی مازح

کنون که غزّه میان حصار می سوزد
و قدس چشم به مردان صبح می دوزد

عراق، غرق فساد و جنود امریکاست
و قبله بسته به زنجیر این سعودی هاست

کنون که جبهه ی اسلام مرد می خواهد
دلاوری علوی، اهل درد می خواهد

کنون که غیرت و مردی میان امّت نیست
به دست جبهه ی حق، غیر پارس، قدرت نیست

نه دین مداری و حتی کمی حمیّت نیست
به غیر سنگ، سلاحی به دست امّت نیست

کنون که دشمن غدّار حمله آوردست
رجز بلند نموده پی هماورد است

کنون که راه، پی مرد راه و جانباز است
خواص جبهه ی حق، پای بسته از آز است

دلم برای تو تنگ است مصطفی مازح
عزیز خط شکن من، دلاور فاتح

قیام مثل تو باید! دوباره جان بازید
شکست هجمه ی دشمن به دستت آغازید

کسی که منتظر ماندن کسان ننشست
و عهد یاری مولای خویش را نشکست

وکاش خون تو مازح درون رگ ها بود!
و کاش مثل تو صدها غیور، این جا بود!

کنون که شهر پر از اشعریّ و رشدی هاست
ز غزّه تا خود تهران دوباره عاشوراست

ولی به خط زده، دنبال جمع سرباز است
میان کوفه ی تهران، دوباره ره باز است

درون راه تو باید کسی قدم بنهد
کسی که خسته ز سختیّ راه هم نشود

کسی که منتظر ماندگان قاعد نیست
کسی که جز پی اجرای امر قائد نیست

دوباره بهر جهاد و ستیز می آیم
شکسته پای منم، سینه خیز می آیم

برادرم ز تو روز است شام تیره ی ما
ز غیرت تو شده زنده این قبیله ی ما

بیا و هم قدمی کن که راه را برویم
بغل بگیر که از راه راست گم نشویم

دلم برای تو تنگ است مصطفی مازح
حیات بی تو چه ننگ است مصطفی مازح

 محمد صادق شهبازی

۱۴ مرداد سالروز شهادت مصطفی مازح ، جوان لبنانی، هنگام  اجرای حکم اعدام سلمان رشدی به فرمان رهبرش امام خمینی (ره) 

 

حاج قاسم

حاج قاسم السلام ای یاور مولا علی

همچو مالک میدرخشی در اطاعت از ولی

آفرین از این همه اخلاص و پاکی در نبرد

یادگار با وفای لشکر مردان مرد

کربلا داند که قاسم کیست در میدان جنگ

عرصه را بر دشمنان دین چو شیری کرده تنگ

گشته آمریکا ز نام قاسم و قدس و سپاه

گیج و مبهوت و نداند این همه هست از خدا

نام آمریکا چو اسرائیل شد ننگ تمام

بار دیگر باز شد دستش برای خاص و عام

گرچه بر شیطان فتاده لرزه ها از نام تو

زین فضیلت ، کرده شیرین حقتعالی کام تو

مرحبا ای مالک اشتر خدا همراه توست

در تمام عرصه ها نور ولایت راه توست

خشم آمریکا زتو یک هدیه ای از ماوراء ست

در دفاع از رهبری جان دادن ماها بجاست

ماجرای ظلم آمریکا دگر نابود شد

کاخ اهریمن به فرمان الهی دود شد

جعفری ، آمد ندا از سوی آیات خدا

کاین همه لطف الهی هست از ذکر و دعا

محمدرضا جعفری

آرمیتا

حسابش رفته از دستم که امروز

دُرُس چن روزه نیستی دیگه پیشم

دُرُس چن روزه دور از چشم مامان

با قاب عکس تو هم گریه میشم

 

دُرُس چن روزه که عطر سلامت

نپیچیده یه بارم توی خونه

که رو لبخند تو، تو قاب عکست

میریزه اشکای من دونه دونه

 

کدوم دستی تو رو از من جدا کرد؟

الهی که...الهی که بمیره

مامان میگه دعاهام مستجابه

مامان میگه که آه من میگیره

 

همه میگن که این کارا همیشه

کار روباه پیره، کار گرگه

توی نقاشیام رنگش سیاهه

همه میگن یه شیطون بزرگه

 

باباغصه نخور، این درد دل بود

توی نقاشیام فردا قشنگه

نگهدار تا همیشه خنده‌هاتو

که فرداهای آرمیتا قشنگه

"محمد مهدی سیار"

+دانلود ترانه " آرمیتا" با صدای حامد زمانی

فرزند شهید رضایی نژاد

گنجشک ناز و زیبا ...که می‌پری اون بالا

بال و پرت به رنگ خاک... دلت مهربون و پاک

به من بگو وقتی که پر کشیدی... بابام رو تو ندیدی؟

دیدمش از اینجا رفت... اون بالا بالاها رفت

پیش ستاره‌ها رفت... یواش و بی صدا رفت

ستاره آی ستاره...پولک ابر پاره

خاموشی یا می‌تابی... بیداری یا که خوابی

به من بگو وقتی که خواب نبودی... بابام رو تو ندیدی؟

دیدمش از اینجا رفت... اون بالا بالاها رفت

از این طرف از اون راه... رفته به خونه‌ی ماه

ماه سفید و تنها...که هستی پشت ابرها

نقره نشون کهکشون... چراغ سقف آسمون

به من بگو وقتی که نور پاشیدی...بابام رو تو ندیدی؟

همین جا پیش من بود... نموند و رفت زود زود

اون بالا بالاها رفت... بابات پیش خدا رفت

خدا که مهربونه...پیش بابام می‌مونه

گریه نمی‌کنم من...تا شاد نباشه دشمن


+دانلود ترانه " بابام رو تو ندیدی؟"

شهدای هویزه

گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را

بــرده ام تا بسپارم به دم تیر بدن را

بــاد از پیرهنت رد شده تا بـاز بیارد

بـه مشـام گل هر باغچــه ای عطر ختن را

کربــلائیست هویــزه که در آن عهد نمودی

مثل مولات نبینی به بـدن غسل وکفــن را

ونسیمی که وزیده است از آن خــاک معطر

غــرق گل ساخته هر خار بیابان وگون را

پـای در راه شهـادت که نهـادی وسرت رفت

یـاد دادی به همه عالمیـان زنـده شدن را

حـال با خواندن یک دست گل فـاتحه بر تو

قصد دارم کــه معطــر بکنم باز دهن را

مرحوم مهدی پرویز

چه مادری

 تو در شناسنامه خود دست می بری
 اما هنوز بین پسرها که آخری
 داغ برادران شهیدت سپید کرد
 موهای او که  ریخته از زیر روسری  
حالا تو ساک بسته ای و فکر رفتنی
مادر به فکر طاقچه با عکس دیگری 
 مادر به فکر کوچه به نام شما شدن
 تو فکر کوچ کردن از این بی برادری 
 وقتی خبر نداشته باشد ، چه کوچه ای؟
 وقتی پسر نداشته باشد، چه مادری؟

زهرا بشری موحد

لیلا

نگو میترسه از ترکش، نگو میسوزه رو دریا،
دلش دریای آتیشه، تو چی میدونی از لیلا؟
بره کنجه کدوم خونه، کجا راه داره برگرده؟
نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده.

اگه لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد؟
بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد؟
شبی که قلب لیلا سوخت دل آیینه ها خون شد،
همین مجنون که می بینی از اینجا تازه مجنون شد.

تو می گی نسل ما امروز توی این خونه چی می دید؟
اگه دنیا نمی ترسید اگه لیلا نمی جنگید،
اگه لیلا نمی جنگید.


(+) دانلود آهنگ لیلا با صدای علی لهراسبی

 (http://snd.tebyan.net/1387/12/Leila50393.mp3)

حاج احمد

گر کشته و گر اسیری ای احمد!
در خاطر من نمیری ای احمد!

تا چرخ به دور خویش می چرخد
بر مصر دلم امیری ای احمد!

ای با نفس امام خو کرده
زان رایحه کسب آبرو کرده
سرمست ز باده ی کلام او
توفیق شهادت آرزو کرده

یک قوم تو را شهید می خوانند
یک قوم تو را اسیر می دانند
اما چه کنم؟ که ناجوانمردان
تصویر تو را ز خویش می رانند

ای بلبل در چمن نگنجیده !
ای یوسف در وطن نگنجیده!
ای نور دو چشم پیر کنعانی
زندانی در بدن نگنجیده

تو کیستی ؟ آن که نور نوشیده
پیراهنی از حضور پوشیده
تندیسه غیرت و جوانمردی
بر ظلمت شام غم خروشیده

من کیستم؟ آن که در وطن مانده
بند حجاب خویشتن مانده
چشمی به در امید خشکیده
در حسرت بوی پیرهن مانده

ای زمزم کوثری مرا دریاب
وی پنجه حیدری مرا دریاب
دستانم هر تپش عطش دارد
وی لطف برادری مرا دریاب

در یاب که بی تو سخت در ماندم
در مصر غم تو دربه در ماندم
از پیرهنت حوالتی بفرست
بی برگ عبور ، پشت در ماندم

ای جبهه به خاک جبهه ها سوده
د رمعرکه ها دمی نیاسوده
وی اسوه ی استقامت و ایثار
د رمصر شکنجه ها نفرسوده

ای گمشده حصار پیچیده
وی ماه به شام تار پیچیده !
دستان کدام فتنه رویت را
در پرده ای از غبار پیچیده

مرحوم آغاسی

۱۴ تیر  ۱۳۶۱سالروز ربوده شدن  " احمد متوسلیان " "سید محسن موسوی" " کاظم اخوان " و "تقی رستگار " چهار دیژلمات ایرانی در لبنان  به دست شبه نظامیان مسیحی متحد ارتش رژیم اشغالگر قدس

شهید زنده

گرچه با كپسول اکسيژن مجابت كرده اند

مادرت ميگفت دكترها جوابت كرده اند

مرگ تدريجي است اين دردي كه داري ميكشي

منتهي با قرصهاي خواب،خوابت كرده اند

خواب مي بيني كه در سردشتي و گيلان غرب

خواب ميبيني كه بر آتش،كبابت كرده اند

خواب ميبيني مي آيد بوي ترش سيب كال

پس براي آزمايش،انتخابت كرده اند

از شلمچه تا حلبچه،وسعت كابوس توست

خواب ميبيني مورخ ها كتابت كرده اند

خواب ميبيني كه مسوولان بنياد شهيد

بر در دروازه هاي شهر،قابت كرده اند

ازخدا ميخواستي محشورباشي باحسين

خواب ميبيني دعايت را اجابت كرده اند

خواب مي بيني كنارصحن بابايادگار

بمبها بر قريه زرده،اصابت كرده اند

قصر شيريني كه از شيرينيت چيزي نماند

يا پلي هستي كه چون سرپل،خرابت كرده اند

خوشه خوشه بمبهاي خوشه اي را چيده اي

باد خاكي!با كدامين آتش،آبت كرده اند

باكدامين آتش شمعي كه در خود سوختي

قطره قطره در وجود خود مذابت كرده اند

ميپري از خواب و ميبيني شهيد زنده اي

باچه معياري،نميدانم!حسابت كرده اند!

چشم بد دور، عمرتان بسیار

 

رهبر در نماز جمعه تهران

جسم تو کامل است، ناقص نیست
می‌دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!

***

چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!

***

نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»

جواد محمد زمانی

(+) پیام حضرت امام خمینی(ره) به مقام معظم رهبری (حفظه الله) در حادثه ترور ایشان در مسجد ابوذر 6 تیر 1360

فلسطين جاويدان Forever Palestine

Mother don’t cry for me I am doing what i must
God almighty is my witness and trust
Palestine, Forever Palestine

مادر برای من گریه نکن دارم کاری که باید بکنم را انجام میدهم

خداوند بزرگی که به او اطمینان دارم شاهد هست

فلسطين ، جاويدان ، فلسطين

  

Children being killed for throwing stones in the sky
They say to their parents don’t worry, God is on our side
Palestine, Forever Palestine

كودكان کشته میشوند برای پرتاب کردن سنگ به آسمان

به مادر و پدرانشنان میگویند " نگران نباشید. خداوند با ماست"

Mother don’t worry when they come for us at night
Surely they’ll be sorry when God puts them right
Tell me why they’re doing what was done to them
Don’t they know that God is with the oppressed and needy
Perished were the nations that ruled through tyranny
Palestine, Forever Palestine

مادر ، نگران نباش وقتي كه آنها براي (کشتن) ما در شب مي آيند

یقینا. متاسف میشوند وقتی خداوند حکم آنها را می دهد

به من بگو چرا آنها اینگونه عمل می کنند !!

به من بگویید چرا ظلمی را تکرار میکنند که خود آنها هم تجربه كرده اند

نابود شده اند ملت هایی که با ظلم حکومت می کردند

( الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم . رسول اعظم (ص) )

فلسطين جاويدان ، فلسطين

Children of Palestine are fighting for their lives
They say to their parents we know that Palestine is our right
They to say to their parents we’ll fight for what is right
They say not to worry God is on our side
They say we’ll die for Palestine
Palestine, Forever Palestine

فرزندان فلسطین برای جانشان می جگند

و به پدران و مادران خود مي گويند ما مي دانيم كه فلسطين حق ماست

آنها به بزرگترهاي خود مي گويند ما براي انچه كه حقيقت و راستي است مي جنگيم

نگران نباشيد ، خدا با ماست

آنها مي گويند كه ما براي فلسطين مي ميريم

آه ، فلسطين جاويدان ، فلسطين

سامی یوسف

دانلود فایل صوتی

 

جام چهاردهم

فرقي مي کند فوتبال ايتاليا بازي را ببرد يا اسپانيا..؟

وقتي هر دويشان قهرمان هفت سنگ باز مرا در غزه از بي دارويي کشتند؟

وقت نداریم

 امروز برای شهدا وقت نداریم

  ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

 با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

 ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

 چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

 اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم

 در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است

 بهر سفر کرببلا وقت نداریم

 تقویم گرفتاری ما پر شده از زر

 ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

 هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

 خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم


مرد با غیرت

پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت

نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت

اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی

هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت

تو مرد بودی و دیدی که آن پدیده شوم

ز ناگوارترین ها فروگذار نداشت

دلاورانه به دریا زدی دل و رفتی

اگر چه بعد تو این سقف اعتبار نداشت

رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب

برای دیدنت آرامش و قرار نداشت

به روزهای نداری ، زمان بیماری

خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت

و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران

چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت

رسیده قصه به جایی که من ، تو ... و مادر

و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت

 

پروانه نجاتی

خرمشهر

گاهی که بال می کشد این دل به سوی تو

سر می نهم به خاک غریبی که بوی تو ...

دیگر تو نیستی که کمی درد دل کنم

بنشینم آه ِ ثانیه ای رو به روی تو

باید وضو گرفته بیایم به خواب شهر

تا نشکنم قداست گلپوش کوی تو

در کوچه می دوند زنانی انار پوش

له کرده زیر پا رطب آرزوی تو

دستان بچه ها پر سنگ و کبوتر است

در کوچه نیست یک دو قدم خلق و خوی تو

آن روز شهر محو هیاهوی دود بود

از یاد کوچه رفته دگر های و هوی تو

کفش کتانی و دو - سه نارنجک و تفنگ

با چفیه ای که بود عرقچین روی تو 

یک جان پر امید و یک میل باشکوه

می ریخت روح شعله وری در سبوی تو

اینک منم که وارث این خاک خسته ام

این شهر خرم است همیشه به بوی تو ...

پروانه نجاتی

تقدیم به شهید سید محمد علی جهان آرا

شهيدم! محمد! برادر! منم
كه در شهر خون قدم مي زنم
شهادت، همان شد كه مي خواستي
تو در خون نخفتي ، كه بر خاستي
نگفتم كه با سايه پيكار كرد
نگفتم كه با تير افطار كرد
نگفتم كه جاني به چاك او فتاد
نگفتم كه كوهي به خاك او فتاد
نگفتم كه تن را ز سر باز كرد
كه باليد و ناگه پرواز كرد
ببين شهر، چون ماست آيينه وار
حماسي و زخمي ولي پايدار
اگر چند يك كوچه اش بي صفاست
اگر چه خياباني از آن جداست
ببين،شهر ما سرگذشت من است
حماسي و زخمي و رويين تن است
از آن رنگ خون رنگ خون شسته اند
ولي، لاله ها، سرخ از آن رسته اند
تو اي خصم! اي خصم باطل پرست!
اگر چه تن من ز زحمت پر است
بزن تا كه سراپاي من خون كني
بزن تا كه تماشاي مجنون كني
بزن تا بر آيد زمن آفتاب
بزن، تا شوم چون دعا مستجاب
رهايم مكن، درزماني چنين
فدايم مكن در جهاني چنين
جهاني كه حيوان بر او غايب است
جهاني كه انسان در او غايت است
نه، اين رسم پيمان و آيين نبود
قرار اين نبود، اين نبود، اين نبود
محمد ! چرا وانهادي مرا
شهيدم! چرا جا نهادي مرا
خدا در شكن اين قفس وار تنگ
و يا صبر بخشا به من صبر سنگ
خروشي به پهناي هفت آسمان
دميده است در اين گلو اين زمان
خروشي كه ترسم اگر بركشم
تو وخاك عالم در آذر كشم
منم اينكه فرياد من بي صداست
كه زيبا و خاموش چون جبهه هاست
شهيدم! محمد! برادر! منم
چنين زخم آجين قدم مي زنم
ببين چاك خورده است پيشاني ام
ببين زخم ها كرده زنداني ام
شهادت، همان شد كه مي خواستي
تو در خون نخفتي، تو برخاستي
تو كوچيدي از خويش، راحت شدي
زيارت نمودي، زيارت شدي
ولي من در اين جبهه ناپديد
به هر لحظه، صدبار گردم شهيد

شاعر : زنده یاد احمد زارعی

الموت لاسرائیل

اکتب بالدم النازف
با خون ریخته شده بنگار

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

واصنع بالجسد الناسف
با جسد ویران‌گر دم‌ساز شو

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

من جرح الدرة و العیاش و عزالدین
از زخم «دره» و «عیاش» و «عزالدین»

أصنع أیام النصر تحد المحتلین
روزگار پیروزی را بساز و اشغال‌گر را شکست بده.

من أرض القدس الغاضب
از سرزمین قدس خشمگین

اطرد (الـ) محتل الغاصب
اشغال‌گر غاصب را طرد کن.

اخرج من دارک ذاک
از خانه‌ی خود اخراج کن

ذاک الصهیونی لعین
این صهیونیست‌های ملعون را.

اکتب بالدم النازف
با خون ریخته شده بنگار

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

واصنع بالجسد الناسف
با جسد ویران‌گر دم‌ساز شو

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

بالحجر أضربهم بالمقلاع وبالسکین
با سنگ، خنجر و تیروکمان آن‌ها را مورد هدف قرار بده.

لیلاً و نهاراً طاردهم فالعزم متین
با اراده‌ای استوار شب و روز آن‌ها را تعقیب کن.

قم کالبر الثائر
چون آتشفشان فروزان برخیز.

زلزل بنیان الغادر
بنیان نامردان را به لرزه درآور.

لاتنظر أن عتاد و سلاح الجرذ ثقیل
به مهمات و اسلحه‌های این موش بزرگ نگاه نکن.

اکتب بالدم النازف
با خون ریخته شده بنگار

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

واصنع بالجسد الناسف
با جسد ویران‌گر دم‌ساز شو

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

کن موتاً أحمر لا ترحم جیش العدوان
چون مرگی سرخ باش؛ به ارتش دشمن رحم نکن.

من یلبس ثواب الجندیه و الاستیطان
فرقی بین نظامیان و شهرک‌نشینان نیست.

من أرض القدس الغاضب
از سرزمین قدس خشمگین

اطرد (الــ) محتل الغاصب
اشغال‌گر غاصب را طرد کن.

اخرج من دارک ذاک
از خانه‌ی خود اخراج کن

ذاک الصهیونی لعین
این صهیونیست‌های ملعون را.

اکتب بالدم النازف
با خون ریخته شده بنگار

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

واصنع بالجسد الناسف
با جسد ویران‌گر دم‌ساز شو

الموت الموت الموت لإسرائیل
مرگ، مرگ، مرگ بر اسرائیل

اجرا شده توسط گروه سرود حزب الله لبنان (الاسرا)

 

درد دل مادر شهید گمنام

آی قــصــــه قــصــــه قــصــــه

نــــون و پنیـــــــر و پسـتـــــه

یــــک زن قـــد خـمـیــــــــــده

روی زمیـــــــن نشـسـتــــــه

یــــک زن قـــد خــمیــــــــــده

یـــــــــک زن دلشــکسـتـــــه

کـــه چــادرش خــاکیـــــــه

روی زمیـــــــن نــشسـتـــــه

دست میذاره رو زانــــــــوش

زانـــــوشــــو هی میمالــــه

تندتند میـگه یا علــــــــــــی

درد میــــــکشـــــه مینالــــه

شـکسـتــــه و تـکیـــــــــــده

صــــورت خیــس و گلفـــــام

دست میکشه روی قبــــــــر

قبـــــــر شهیـــــــد گمنـــــام

آب میـــــریـــزه روی قبــــــــر

با دستـــــــــای ضعیـفــــش

قبـرو مـیشــــــــوره و بـعــــد

دست میکنه تـــو کیفـــــش

از تـــــو کـیفش یـه جـعبــــه

خــــرما میـــــاره بیـــــــــرون

میـــــــذاره روی اون قبــــــــر

بــهش  میگه  مادرجـــــــون

به قربـــون بـی کسیـــــــــت

چـــــــــرا مــــــادر نـــــداری؟

ادامه نوشته

ای عشق

اي عشق بلرزان تن دنيايي ما را
در زخم بپيچان دل سودايي ما را
خنياگر نوريم در اين ساكت تاريك
پرشور كن آواز اهورايي ما را
افسوس در اين وسعت بي برگ نفهميد
جز اشك، كسي راز شكوفايي ما را
مجنون تر و آواره ترينيم در اين دشت
افزون تر از اين كن غم ليلايي ما را
بر قله تاريخ از اين پس بگذراند
تنديس بلند دل دريايي ما را
هيهات كه بر هم زند ابليس نگاهي
هنگام سحر خلوت رؤيايي ما را
ياران نكند اين همه دل بستن بر خاك
كم رنگ كند باور فردايي ما را
كو تنگدلي تا كه در اين دايره تنگ
اندازه كند وسعت تنهايي ما را
رخوت زده بوديم و ببيينند زماني
در خلسه خون رقص تماشايي ما را
افسوس شقايق دهني نيست در اين باغ
تا شرح دهد داغ شكيبايي ما را
اي كاش در اين قافله دعبل نفسي بود
تا جار زند رغبت مولايي ما را
ماييم و پريشاني و پيراهن اندوه
يا رب برسان يوسف زهرايي ما را


 نعمت الله شمسي پور

شهید

چه ساده لوح اند

آنان که می پندارند ، عکس تو را

به دیوار های خانه ام آویخته ام

و نمیدانند که من

دیوار های خانه ام را

به عکس تو آویخته ام !

محمد موسوی

شب و شهاب

نه جامه ای،نه پلاکی، نه عطر خاطره ای

نه ره به سوی تو دارد نگاه پنجره ای

نه واژه ای، نه کلامی، نه بانگ آوازی

نه بغض می شکند در تو تار حنجره ای

سکوت، غرق سکوتی شهید گمنامم!

ندارد آن دل پرخون سر مناظره ای

توکیستی گل پرپر که درعبور از خاک؟

میان حلقه ی فوج ملک محاصره ای

نمی شناسمت اما چه می درخشی تو

که آفتابی و من اشتیاق شاپره ای

تو آن قدر به خدای امید نزدیکی

که دست سبز گشایش برای هر گره ای

دریغ و درد که آغوش شهر کوچک بود

برای چون تو بزرگی، شهاب گستره ای

پروانه نجاتی

به قافله سالار بصیرت : حضرت آیت الله خامنه ای"

راهی به سمت و سوی  شهادت نشان دهید

شمشیر های آخته بر دستمان دهید

جان بر کفیم و سوی خدا می رویم ما

پیغام آمدن که به قدوسیان دهید

ما را شهید عشق بنامید و درس عشق

بر مردمان بی هدف این جهان دهید

دنیا مریض گشته  و در حال مردن است

باید به این جهان زمین خورده جان دهید

جاریست خون آرش چون شیر در رگش

سربازِ جان نثار ِ وطن را کمان دهید

دشمن به خاک ِ پاکِ وطن غبطه می خورد

مرزی به ما به وسعت صد آسمان دهید

لب تر کنید و قاعده ها را بهم زنید

با یک اشاره کاخ ستم را تکان دهید

می خواهم از خدا انقلاب را

روزی به حضرت صاحب الزمان دهید

محمد شکری فرد

حسرت پرواز

 

چه عاشقانه قفس را خراب می‌کردی

برای پر زدن از خود شتاب می‌کردی

من و قفس، من و ماندن، من و نمی‌آیم

تو سد فاصله‌ها را خراب می‌کردی

به شوق دشنه و آتش به شوق رفتن بود

بیا، بمانِ مرا، گر جواب می‌کردی

چه با شکوه چه بالا بلندگاه عروج

نشستگان هوس را عتاب می‌کردی

طلوع کن تو که شب را به روز می‌دادی

و از تلالو نور انقلاب می‌کردی

من و خیال شهیدان و حسرت پرواز

توکاش بودی و تعبیر خواب می‌کردی

 به یک نگاه پر از ناز، نازنین امیر

کلام سرد مرا شعر ناب می‌کردی

امیر عاملی

زنده ای

مرثیه ی بی اجازه ای آورده ست

بر دوش خودش جنازه ای آورده ست

تو زنده ای و صدات در من جاریست

تاریخ دروغ تازه ای آورده ست...!

سید محمد مهدی شفیعی

تابوت

زمین به وسعت تابوتی است

                                      برای مردن بیش از حد !

                                                                اما شهید نمی میرد

 

امیرعاملی

سبز

استاده و سبز و سروقامت بودی

صد صخره شکوه و استقامت بودی

روزی که به پابوس خطر می رفتی

تصویر بلندی از شهامت بودی

 

شهید گمنام


شبهای جمعه که میشه دلها بهونه میگیره
هر کی میاد سر یه قبر ازش نشونه میگیره
یکی سر قبر پدر، یکی کنار مادرش 
 یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر غمگین و آرام
میاد کنار شهید گمنام
یه جعبه خرما برای فاتح خونی میاره
 آروم میاد میشینه و سر روی سنگش میذاره
میگه تو جای بچه می ، گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من
آخر نگفتی کسی رو داری؟
یا که مثل من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری برای تو گریه کنه
غروب پنج شنبه بیاد به قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت. منم همیشه باورت
 نمیذارم تنها بشی. مدام میام بالا سرت
از تو چه پنهون یه بچه دارم
چند ساله از اون خبر ندارم
آخ که دلم برات بگه از پسرم یه خاطره
لحظه ی جبهه رفتنش، ساعتی که می خواست بره
از اون لباس خاکی و از اون کلام آخرش
هر قدمی میرفت جلو نگاه می کرد پشت سرش
دیگه نیومد، رفت ناپدید شد
چشام به درب خونه سفید شد
دیگه از اون روز تا حالا منتظر زنگ درم
بس که دلم شور میزنه نصف شب از خواب می پرم
بسه دیگه خسته شدی دوباره خیلی حرف زدم
با این که قول داده بودم اما بازم گریه شدم
خدا نگهدار پسرم فعلا ازت جدا میشم
شاید مسافرم بیاد، زشته تو خونه نباشم....
با صد امید و آرزو مادر مفقود الأثر
 بلند شد از کنار قبر، شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر کارش همینه
خبر نداره بچه ش همینه
 
 

سور برادرانم

ما به مردان جبهه مدیونیم

وارث یک قبیله مجنونیم

باید از خواب ناز برخیزیم

با سیاهی دوباره بستیزیم

این بهار شکفته ایمان

یادگاری ست مانده از یاران

بر من و توست پاس شان داریم

دست از اختلاف برداریم

یادشان اعتبارمان بادا !

تا همیشه بهارمان بادا !

از شهیدان ، مگو غمی مانده است

محنت و اشک و ماتمی مانده است

که شهیدان همیشه با مایند

چشم بر راه صبح فردایند :

که چه کردیم با امانتشان ؟

دستمان مانده گرم بیعتشان ؟

سر پیمان هنوز هم هستیم ؟

یا ز سودای دیگری مستیم ؟

ای دل امشب دوباره دریا شو

قدری از داغ شان شکیبا شو

که شهیدان غرور زندگی اند

شاهراه عبور زندگی اند

امشب ای شعر ! در دلم گل کن

این همه درد را تحمل کن

پروانه نجاتی

روایت نود فتح

گرچه نه پلاک و نه جسد می بینیم

بعد از تو هنوز مستند می بینیم

دیگر خبر از "روایت فتح" ات نیست

هر هفته دوشنبه ها "نود" می بینیم!

جانم فدای سید علی

 اي حسرت جان و تنم

 تنها دليل بودنم

 اه اي شهادت العجل

چشم من و امر ولي

 جان من و سيد علي

اي مقتدايم چشمان تو

مومن شدم بر ايمان تو

 در دست مهدي دستان تو

 جانم فداي سيد علي

کلیپ صوتی      http://fars.tv/uploads/audio/Zo3HKYcWoMcYdtWLldAa.mp3

 

من اعتراض دارم؛ به نفت کش‌های مُفت خور

 

روی آب خواب دیده‌اند
آن‌هایی که فکر می‌کنند ارتفاع سازه «میدان لولو»
فقط برای جذب گردشگر عیاش
مناسب است
حالا بولدوزرها می‌خواهند میدان توریست‌کُش منامه را
تبدیل به چهارراه کنند
یک راه به عربستان
یک راه به آمریکا
یک راه به اروپا
و یک راه هم به چاه‌های نفت
غافل از اینکه اینجا برای عرب‌های دشداشه‌پوش
بن‌بست است
دیگر شیر نفت‌های مُفت را باید بست
باید فکری کرد
برای این حنجره‌هایی که «اسقاط النظام» را فریاد می‌زنند
فرقی نمی‌کند؛
«میدان لولو» منامه باشد
یا «التحریر» مصر…
مهم آن است چشم‌های پُف کرده در خواب خرگوشی
حالا از حدقه بیرون زده‌اند
اصلاً فکرش را هم نمی‌توانستند بکنند
که بهار امسال
کنار خلیج فارس
نمی‌توانند انگشت‌هایشان را لای موهای بور دختران اروپایی رها کنند
فکرش را هم نمی‌کردند
از ترس جوان‌های پابرهنه پس کوچه‌های منامه
شب تا صبح
در پستوی کاخ‌هایشان
باید ناخن بجَوَند
فکرش را نمی‌کردند
یک روز همین پول‌های یامُفت نفت
بلای جانشان شود
تف بر آن‌هایی که می‌گویند
رفاه باشد هیچ کس اعتراض نمی‌کند
من اعتراض دارم؛
به نفتکش‌های مُفت‌خور
من اعتراض دارم؛
به رفاه …
به پول نفت…
من اعتراض دارم؛
به شبکه‌های پورنو که خانه‌هایمان را تبدیل به کازینو کرده‌اند
من اعتراض دارم؛
به نورپردازی‌های شب‌های منامه
من اعتراض دارم؛
به رقص نورهای تند
من اعتراض دارم؛
به آن‌هایی که شرافت عربی‌ام را
با هم‌بستری دختران چشم آبی سفید برفی عوض کرده‌اند
من اعتراض دارم؛
به عالَمی که نمی‌خواهد نام فرزندانم نام پیامبران باشد
من اعتراض دارم؛
به دنیا …
که ایستاده و جمجمه‌های متلاشی شده‌ام را به نظاره می‌نشیند
برای من فرق نمی‌کند؛
سربازهای عربستانی
نوک مگسکشان را روی قلبم نشانه روند
یا وسط ابروهایم را
من می‌خواهم شرافت بر باد رفته‌ام را
از این ابن‌الوقت‌های شکم‌پرست باز پس بگیرم
من می‌خواهم وقتی به نماز می‌ایستم
رو به قبله عرش
پاکی را فریاد بزنم
برای من فرقی نمی‌کند؛
من دست‌هایم همیشه پینه بسته است
برای آن‌ها فرق می‌کند؛
که شب‌ها زیر بغل‌هایشان ادکلن نفت می‌زنند و به رختخواب می‌روند
تُف بر این بوی گند…
که هوش از سر چشم آبی‌های آن طرف آب برده است
که حواس همین عرب‌های دشداشه پوش را به باد داده است
برای من فرق نمی‌کند؛
من می‌خواهم سرم را بالا بگیرم
رو به آسمان بایستم
فریاد بزنم؛
مسلمانم…
مسلمانم…
مسلمانم… نه تروریست
نه «بن لادن»…
نه «القاعده»…
مگر من چه جرمی مرتکب شده‌ام
که هم
نان سفره‌ام را به تاراج می‌برند
هم ناموسم را حراج می‌کنند
هم شرافتم را به عاج می‌کشند
حالا هم با همان سلاح‌هایی که به من فروخته‌ام
بین دو ابرویم را نشانه رفته‌اند
و من پلک نمی‌زنم تا شاید
گلوله‌ها حیا کنند
تا شاید به اسلحه‌های آخرین مدل بربخورد و به سمت من نیایند
اما می‌دانم
اسلحه‌هایی که آن‌ها می‌سازند
حیا ندارند
برادر کش‌اند
فرق نمی‌کند در دست من عرب باشد
تا روی شانه یک آمریکایی با تجهیزات کامل
مهم؛
آدم‌کشی است
برادرکشی است
آهای گلوله‌های سربی!
من هنوز نفس می‌کشم
هنوز زنده‌ام
زنده‌تر از آن که به سادگی بمیرم
فکرش را نمی‌کنید
ولی من هزار جان دارم
هزار بار می‌توانم بمیرم
و باز برخیزم
آهای گلوله‌های سربی!
مگر یادتان رفته است
«غزه»
چقدر به سینه‌های ستبر برادرانم اصابت کردید
برادرانم را شهید کردید
اما لحظه‌ای دیگر باز همان شهید
فریاد
«ثوره ثوره حتی النصر»
را در گوش تاریخ ترانه خواند
حالا برای من
فرقی نمی‌کند
گلوله باشد … یا
گاز اشک‌آور … یا
کالیبرهای ضدهوایی
سینه‌ من ستبرتر از آن است که زخمی این داغ‌های کوچک شود
مادرم می‌گفت:
هرجا کربلا باشد
حلال‌زاده‌ها به سپاه حسین علیه السلام می‌روند
و سپاه یزید پُر می‌شود از کسانی که با هیچ کس نسبت ندارند
حالا «بحرین» من هم کربلاست
«بحرین» من کربلایی است در بین دو بحر
بحری که بی‌انتهاست
و موجاموجی‌اش تَنه به وسعت آسمان می‌زند
که عاشقانه است
که لبریز از محبت است
دریایی که از تلاش هزاران قلب سوخته به هم شکل گرفته است
دریایی که به قرمزی خون نزدیک‌تر است
«بحرین» من کربلایی است در بین دو بحر
بحر دیگر من
وسعتی است بی‌انتها
از چشم‌هایی که به افق دوخته
و ردپای یک سوار سپیدپوش را
روی ابرها به انتظار نشسته است
«بحرین» من کربلایی است در بین دو بحر
دریا که هیچ
اقیانوسی است از فانوس‌های روشن که در شب زمین سوسو می‌زند
بحرین من کربلایی است
در بین دو بحر
بحر خون … دریای احمر … اقیانوس داغ و عطش
و بحر فانوس‌های روشن در پهنه شب تاریک
*
مشت‌های من هم سنگ می‌شوند
چون مشت‌های من
پای چشم‌های شیخ‌نشینان نشسته است
قبل از آنکه بتوانند
شهرک‌هایمان را خراب کنند
و به جای آن آپارتمان برای موش‌ها بسازند
مشت من
وقتی سنگ می‌شود
که تانک‌های عربستان
به خودشان اجازه می‌دهند
مادران منامه را به عزای فرزندانشان بنشانند
آن وقت
مشت من سنگ می‌شود
سنگی که دیگر هیچ پیشانی از ضربت آن در امان نخواهد بود
حتی پیشانی عرب‌هایی که اگال می‌پوشند و روسری‌های سفید به سر می‌کنند
حالا خوب می‌فهمم
که دنیا دلش برای مشت‌های من
برای سنگ‌های من
تنگ شده است
دلش برای فریادهای من
دلش برای مظلومیت من می‌سوزد
و من امروز
با همین چشم‌هایی که از بی‌خوابی سرخ شده است
توانستم
شاخص قیمت بازارهای بورس را بالا و پایین کنم
آن وقت
باز هم بعضی از آدم‌های ترسو فکر می‌کنند
باید
با این عرب‌های زبان نفهمِ نفت‌خور!
گفتگو کنیم
به گور هرچه گفتگوست باید خندید
وقتی
حنجره من برای فریاد زدن پُر است
پُر است …
پُر است از خفقان
آوخ …
که شبکه‌های تلویزیونی ترجیح می‌دهند
به جای دادخواهی‌های من
برفک پخش کنند
من همان بهتر که اینجا در «میدان لولو»
بَست بنشینم
و فریادم را با خواهران و برادرانم تقسیم کنم
و آنقدر خیره به دوربین‌ها نگاه کنم
تا از رو بِرَوند
تا عکس دست‌های خالی من را
و گلوله‌های سربی اعراب نفت‌خور را
و جمجمه پاشیده برادرم را
نشان بدهند
فردا خیلی زودتر از آن که فکرش را بکنی
از راه می‌رسد
فردا برای من همین چند لحظه دیگر است
من به خورشید کاری ندارم که کی طلوع می‌کند
فردای من وقتی است
که نام تو روی لب‌هایم گل می‌کنند
و من
خانه عنکبوت‌ها را ویران می‌کنم … 

حامد حجتی

بالا نشین

تو ای بالانشین امشب، مرا با خود ببر ...، امّا

تو بالا می‌روی، بالا، و من پایین‌تر از پایین

عبدالرحیم سعیدی راد

شاعران

از شقیقه ی شقایق ها،
از گلوی گلبرگ های خاموش
و از خون های جوانه زده بر آسفالت
نمی توان گذشت
اما چه می توان کرد
وقتی که چشمان ابرها را بسته اند
و راه را بر آب گرفته اند؟

و آب یعنی دستان بریده برادر
یعنی گلوی نازک سربازی شش ماهه

و یادمان باشد که
قرن هاست افق خون رنگ است

با این حال
بگذار
گلوی روزنامه ها را عنکبوت بگیرد!
و چراغ روشنفکران همچنان خاموش بماند.
*
شاعران اما
شمع می شوند تا روشنی بماند
و رودها جریان داشته باشند

و آقایان
پشت میزهایشان لم بدهند
و به مردم خدمت کنند.

عبدالرحیم سعیدی راد

شاخه زیتون

اين روزها

تمام برگ­هايي که کبوتران باخود مي­آورند

سوخته است

و بال­هايشان بوي دود مي­دهد

اين روزها از جنوب

تنها صداي ماغ کشيدن گوساله­هايي شنيده مي­شود

که قصد رد شدن از نيل را دارند

تا به فرات برسند

گوساله­ها گاو مي­شوند

و گاوها لاغر

و هفت گاو لاغر هفت کبوتر چاق را مي­خورند

تا از آسمان هفت شبانه روز باران ببارد

به سران عرب بگو

بر روي بلندترين تپه­اي که مي­شناسند پناه بگيرند

امروز کبوتري که برگشت

سر نداشت

شاعر : محمدرضا وحید زاده

شهید مصطفی احمدی روشن

طرحی از وهب رامزی

دلتنگی

 

دلم تنگ سحرهای دوکوهه است 

 دوباره در تمنای دوکوهه است

دوکوهه ! کاش دنیایم تو باشی 

 دو قصر بی تجمل بی حواشی 

 دوکوهه ! کاش من مال تو بودم

شهیدت می شدم خون می سرودم

دوکوهه ! پادشاهان کجایند ؟

 به روی میهمان در می گشایند ؟

کجارفتند پوتین های خاکی ؟

کجا رفته است عصر بی پلاکی ؟

دو کوهه غرق عطر خاک و خون است

دو کوهه اولین گام جنون است

شاعر : زهرا بشری موحد


 

برای شهید احمدی روشن

"روشن" شده تکه  تکه های بدنت

تقدیم به عشق میشود جان  و تنت

این اجرِ چهل روز عزاداریِ توست

تا پیرهنِ سیاه  ، باشد کفنت

عارفه دهقانی

+ در سایت شهرستان ادب

 

سایه بان

" تقدیم به همسران جانبازان موجـی"

 

هم سن و سال ها همه از او جوان ترند

خوش آب و رنگ تر همه خوش استخوان ترند

گیسوی او سفید و لبهای او کبود

چشمان بی فروغش از این هم خزان ترند

می داند امتحان بزرگی است عاشقی

در عشق کشتگان بلا سخت جان ترند

هر روز باید آینه باشد و بشکند

آیینه های گل زده باری گران ترند

گاهی که اتفاق بیفتد هراس و ابر

دیوارهای خانه از او آسمان ترند

نقل کلام محفل همسایه هاست ، آه

آنها که دایه های از او مهربان ترند

موجی اگر بشورد و مرد آتشین شود

مردم به سازگاری او بدگمان ترند

با این وجود صبر قشنگش شنیدنی است

غم ها هر آنچه بیشتر اما نهان ترند

زن ، سایه بان خستگی یک کبوتر است

غم های مرد شعله ورش بی کران ترند

شاعر : پروانه نجاتی

بسیجی کوچک

پسرم این بسیجی کوچک دوست دارد بزرگتر باشد

چفیه ای و پلاک و تسبیحی ! دوست دارد که چون پدر باشد

جنگ را او ندیده است ٬ آری ! ولی آن را چه خوب می فهمد

دوست دارد کمین کند جایی آتشستان شور و شر باشد

پشت پشتی پناه می گیرد گاه هم ایست می دهد ما را

اسم شب کاروان خورشید است بگذرد هر که با خبر باشد

شب که خوابید زیر بالش خود می گذارد تفنگ بازی را

یعنی این مرد کوچک خانه دائم آماده خطر باشد

باز پوشیده چکمه های پدر می تکاند غبار خاطره را

آب و قرآن و عود و آیینه مرد آماده سفر باشد !

شاعر: پروانه نجاتی

هنوز...

هنوز ماتم زنهاي خون جگر شده را

هنوز داغ پدرهاي بي پسر شده را

 کسي نبرده ز خاطر کسي نخواهد برد

ز ياد، خاطره باغ شعله ور شده را

 کسي نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را

نه عصرهاي به دلواپسي به سر شده را

 نه آهِ مانده بر آيينه هاي کهنه شهر

نه داغ هاي هر آيينه تازه تر شده را

 جنازه ها که مي آمد هنوز يادم هست

جنازه هاي جوان، کوچه هاي تر شده را...

 نه، اين درخت پر از زخم خم نخواهد شد

خبر دهيد دو سه شاخه تبر شده را !

 خبر دهيد دو سه شاخه تبر شده را 

که اين درخت پر از زخم خم نخواهد شد

 که آفتاب به تاراج شب نخواهد رفت

که سایه اش ز سر خاک کم نخواهد شد

 گذشته است زمستان و حال روی زغال

سیاه تر نشود پاک هم نخواهد شد

شاعر: محمد مهدی سیار

میتوانید این شعر  زیبا را به آهنگسازی: محمد رضا چراغعلی/ خواننده: فریدون بیگدلی در اینجا(+) دانلود نمایید

چشم های گریه ناک من

چشم های گریه ناک من ...

سرفه کرد و از کنار من گذشت ٬ چفیه پوش آشنای این محل

او هنوز سر به زیر و ساده است ٬ شیر مرد با خدای این محل

می توانی از نگاه زرد او ٬ خوشه های درد را درو کنی

با عبور او چه تازه می شود ٬ رنگ و بوی جای جای این محل

می شناسمش من آنچنان که تو ٬ کوچک و بزرگ این محله نیز

تکیه گاه اعتماد کوچه است ٬ پنجه ی گره گشای این محل

سرفه می کند و طعم جبهه را در هوای کوچه می پراکند

 بوی دودهای شیمیایی ٬ آه - خاطرات مردهای این محل

گرچه ذره ذره آب می شود ٬ پیش چشم های گریه ناک من

او هنوز با صداقتی نجیب ٬ کار می کند برای این محل

شاعر: پروانه نجاتی

گرچه از دست و پا فتادستم

 

گرچه از دست و پا فتادستم
عهد وپیمان خویش نشکستم

گرچه عضوی نمانده دربدنم
عضوی از عاشقانتان هستم

برلبت چون “خم می نی” است مدام
از شمیم حضور تو مستم

حسرتی هست در دلم که چرا
به شهیدان حق نپیوستم

خواب دیدم که در رهت آقا
باز سربند یا علی بستم

با همان شور روزهای نبرد
از سر خاکریز می‌جستم

امر کردی به پیش می‌رفتم
دشمنت را به تیر می‌بستم

تا که برپا بود ولایت عشق
ایچنین روی چرخ بنشستم

گرچه رنجور و خسته‌ام اما
تا نفس هست با شما هستم

شاعر :  بهروز ساقی

 

سناریوی دلتنگی

 اپیزود ۳ - مهر پدری

امروز من پدر شدم و دیدم در من چه حس و حال عجیبی بود

می خواستم صدا بزنم" بابا " اما چه داستان غریبی بود

لکنت گرقته بودم و فهمیدم این واژه آشنای زبانم نیست

بغضی گرفت راه گلویم را ، انگار حجم مبهم سیبی بود

از چشم کوچک پسرم خواندم باید دوباره سعی کنم " با ... با "

نوزاد گریه کرد و در جانم غوغای انفجار مهیبی بود

در من چقدر حسرت این واژه است ، در من چقدر حسرت این واژه است

ای کاش از حرارت این مفهوم در ذهن تار بسته نصیبی بود

من زل زدم به نرمی دستانش دست مرا فشرد و دلم لرزید

یعنی دو مرد پشت هم و با هم پیمان بی ریای نجیبی بود

از عمق قاب عکس نگاهم کن ، آه ای غرور کوفته بر دیوار

تقویم زندگانی من بی تو تاریخ پر فراز و نشیبی داشت

 

شاعر: پروانه نجاتی

سناریوی دلتنگی

اپیزود ۲ - عروسی

 

تکان بخور تو از این قاب خانه ات آباد

نشسته ای که در این خانه هر چه بادا باد

همیشه موقع تصمیم پشت من خالی است

چقدر خالی جایت پدر عذابم داد

نشسته ای روی این تانک و میزنی لبخند

و هستی از همه قید و بندها آزاد

چهل غروب پس از تو تولد من بود

چه فرق می کند اردیبهشت یا مرداد

چه جای جشن گرفتن چه جای شادی بود

برای این دل پر غصه ، این دل ناشاد

شناسنامه من بیست و پنج پاییز است

که مثل سیب بر این شاخه اتفاق افتاد

شب عروسی فرزند بی ستاره توست

بیا و دست بینداز گردن داماد

که گفته اند : کم از صبح پادشاهی نیست

به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد

فقط به فرصت امضای عقد نامه بیا

بیا به مجلس عیشم بگو مبارک باد

شاعر :پروانه نجاتی 

سناریوی دلتنگی

سناریوی دلتنگی-  ۱

دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم

نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

همین که نیست که همبازی ام شود گاهی

اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست کشتی بگیرد او با من

و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم

و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !

همین که نیست کند کارنامه ای امضا

***

چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد

چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همه نمره های من عالی

نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !

***

به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد

و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا

نشسته بود پدر در کنار او با شوق

و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !

ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب

آهای مرد حسابی بگیر دستم را

***

کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...

گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !

 

شاعر: پروانه نجاتی

تو - فاصله - من

تو - فاصله - من

مسافران همه برگشته اند ٬ الا تو

سرود صبح ظفر گشته اند ٬ الا تو

رسیده منتظران را نوید ٬ الا من

مسافر همه از ره رسید ٬ الا من

...

همه شریک غم خواهرند ٬ الا تو

عصای دست و دل مادرند ٬ الا تو

همه به خواب نفس سوده اند ٬ الا من

و با خیال خود آسوده اند ٬ الا من

...

کسی قرار دل من نبود ٬ الا تو

کسی بهار دل من نبود ٬ الا تو

همه به خواب تو را دیده اند ٬ الا من

گلی ز خنده تو چیده اند ٬ الا من

...

ز دیده رفته ز دل رفتنی است ٬ الا تو

که یاد هیچکسی تازه نیست ٬ الا تو

تو را ز یاد همه برده اند ٬ الا من

به قاب خاطره بسپرده اند ٬ الا من

...

ز رفتگان همه پیکی رسید ٬ الا تو

به بازگشت همه هست امید ٬ الا تو

به پلکهای همه شب دمید ٬ الا من

مسافر همه از ره رسید ٬ الا من

شاعر : پروانه نجاتی

در رثای شهید حسن تهرانی مقدم

دیشب به خوابم آمد روح حسن چو نوری

شأن شهید را او ، می گفت با چه شوری

اینجا ملاک عشق است پیمان با ولایت

باید نمود پرواز تا مرز بی نهایت

میعادگاه معشوق با عاشقان بهشت است

این مرتبت که بینی محصول کار و کشت است

با کاروان مولا هر کس نخواهد آمد

این لطف حقتعالی ، جز از دعا نیامد

مأوای ما شهیدان نزد حسین زهراست

جز راه رهبری نیست راه سعادت و راست

فرزند و خانمانم باید دعا نمایند

با رمز یا حسین بر ، قبر شهید آیند

هر کس ولایتی نیست در دام سخت دنیاست

با تأیید ولایت جای شهید اینجاست

عمری به عشق و مستی با امت و امامیم

همراه کاروان با ، صاحب زمان بیائیم

باید دهیم جان را در راه حفظ اسلام

گردد به قدرت حق دشمن ذلیل و ناکام

ای جعفری شهادت مختص عاشقان است

شرط تعهد ما ایثار مال و جان است

شاعر:محمدرضا جعفری

+ سرداری که همه دوستش داشتند( روایتی از شهید تهرانی مقدم ااز زبان دختر شهید)

رجعت سرخ ستاره

آن روز
بگشوده بال وپر
با سر به سوي وادي خون رفتي
گفتي: «ديگربه خانه باز نمي گردم
امروز من به پاي خودم رفتم
فردا
شايد مرا بياورند
برروي دست ها
اما
حتي تو را به شهر نياوردند»
گفتند:
«چيزي ازاو به جاي نمانده است جز راه ناتمام»

شاعر : قیصر امین پور

29 آذرسالروز بازگشت پیکرشهید تندگویان به خاک ایران پس از سالها اسارت!

سرخ بی پاسخ

حسین بود و بلا بود و کربلایی که...

هویزه بود و خطر بود و بچه هایی که...

اراده های جوان بود و عشق و تنهایی

خطوط روشن قرآن و ربنایی که...

چهارسو همه تانک و غبار و آتش و خون

خروش خسته ی بیسیم در صدایی که...

گلوله نیست، مهمات نیست! مفهوم است؟

به موقعیت خط من آشنایی که...

اگر محاصره ها تنگ و تنگ تر بشود

اگر سقوط کند شهر، آن بلایی که...

در اوج آن همه فریاد سرخ بی پاسخ

رسید دست خیانت به ماجرایی که...

درنگ آمدن نیرو و مهمات، آه

رساند فرصت فرمانده را به جایی که...

گلوله ها بدنش را طواف می کردند

و خون عاشق او ریخت در منایی که...

شاعر:پروانه نجاتی

کجایید یاران؟

برآنند که شمشیرمان را بدزدند

خروش دل شیرمان را بدزدند

بتازند بر هیأت زخم هامان

زآیینه تصویرمان را بدزدند

ز صحن حسینیه ی سینه هامان

دل و دست و زنجیرمان را بدزدند

به دل طرح آشفتگیها بریزند

ز سر گنج تدبیرمان را بدزدند

من و عشق ، دلوآپس کوچه هاییم

مبادا که تأثیرمان را بدزدند

ز سجاده تسبیح دل را بکاهند

دعا های شبگیرمان را بدزدند

کجایید یاران الله اکبر ؟

برآنند که تکبیرمان را بدزدند

شاعر: عزیزالله خدامی

مرا نسوزانی!

کدام صاعقه از کدام توفانی؟

برادرم تو به جامانده از چه گردانی ؟

تو با نگاه عمیقت در این طراوت صبح

سرود خاطره  را چه سبز می خوانی

سراغ ماه بنی هاشم از تو می گیرم

مباد آن که بگویی شبی ، پشیمانی

هنوز از نفست بوی جبهه می آید

دلیر حادثه ای، مرد اسب و میدانی

شکفته غنچه ی امید در تلاوت تو

و در حریم تبسم چه خوب می مانی

به پیش پای تو من اشک شوق می ریزم

ببین ، بببین که زمین باز شد چراغانی

به موج موج غزل می سپارم آهم را

هلا شراره ترینم مرا نسوزانی

شاعر: پروانه نجاتی

غزل یاد

باور كنيد بال و پري را كه سوخته

ققنوس رفته از نظري را كه سوخته

حرف از شب و سياهي و ظلمت نمي‌زنم

بشنو حكايت سحري را كه سوخته

آخر برادران من آخر نمي‌شود

 تصوير كرد نقش سري را كه سوخته

باور كنيد ديده‌ام آري به چشم خود

بر دوش يك پدر پسري را كه سوخته

حتي زبان شعر هم اينجا نمي‌كشد

بار فراق آن جگري را كه سوخته

ما را ببین چه راحت از این کوچه رد شدیم

افسوس ، میخوریم ، زری  را که سوخته

رفتارمان  دریغ چرا شیعه وار نیست

از یاد برده ایم دری را که سوخته

ما را تمام كن كه دگر تاب غصه نيست

سر کن  حديث شعله‌وري را كه سوخته

شعر از: امیر عاملی

از عدالت چه خبر ؟

شاعری داشت وطن 
که همیشه می گفت :
اهل کاشانم من...
پیشه ام نقاشی ! 
سر سوزن ذ وقی... و همیشه می پرسید : 
خانه دوست کجاست !
و همیشه ترسید : 
آب را گل نکنیم !
در عوض من امروز
نه هم اینک امروز
هم چنان باز هنوز
دایمأ می گویم : 
اهل ایرانم من !
دایمأ می پرسم 
از عدالت چه خبر ؟
دایمأ می گویم :
آب را گل بکنیم 
در فرو دست یکی هست که می دزدد آب !
اهل ایرانم من
وطنم معبر شط تاریخ
بعد مرگ پدرم من مسلمان ماندم
حالیا می گویم :
حکم من حکم نبی (ص)
سرّ تاریخی من مهر نبّی (ص)
نام من زنده به اسماء علی (ع)
شغل من، عشق ولی
من اگر نقاشم
نقش من نقش زنی یا مردیست
که درون رگ او خون عدالت جاریست 
پس می پرسید، چرا می پرسم؟ 
از عدالت چه خبر ؟
خانه اش را چه کسی می داند ! 
ره این خانه کجاست ؟ 
شرف و نام و بزرگی زکه دارد میراث
من شنیدم که کسی گفت : 
«علی (ع)»
و شنیدم که خمینی فرمود :
(( عین، در حرف عدالت همه جا « عین علی » است ))
اهل ایرانم من 
راستش من گویم
بی عدالت نفسم می گیرد !
و مترسید اگر می گویم
آب را گل بکنیم
در فرو دست یکی هست که می دزدد آب
چینی نازک او قلابی است
یک تلنگر کافی است
آب را گل بکنیم
فصل پر بارانی است 
می توان دریا شد
از علی تا به علی فاصله نیست. 

شعر : سولماز عبدی

ما آمده بودیم که مردانه بمیریم

ما آمده بودیم که مردانه بمیریم


در پیچ و خم جنگ، دلیرانه بمیریم


آن جا که جنون حاکم بی چون و چرا بود


شوریده و شیدایی و مستانه بمیریم


سخت است در این شهر که در بین رفیقان


این گونه پریشان و غریبانه بمیریم


مهلت بده ای عمر نفس گیر که شاید


خونین کفن و شاد و شهیدانه بمیریم

 

هفته دفاع مقدس بر دلیرمردان عرصه ی دفاع ٬ خانواده های محترم شهدا ٬ جانبازان٬ آزادگان٬ ایثارگران مبارکباد

نگاهم جاده شد

پرنده بال زد، با باد کوچيد
و زانوهاي من، ناگاه، لرزيد
پرنده بال زد، تنهايي‌ام را
نگاهم جاده شد، خورشيد، خورشيد
و قرآن بوسه، آب و من پر از درد
زمان رفتنت مادر چه مي‌ديد؟!
ببين پيشاني‌ام افتاده بر خاک
و اشکم خاطرات را از دلم چيد
کنار نقطه‌چين غربت خود
نوشتم: ياس من از شب نترسيد
به باد رهگذر گفتم غمت را
نشست و بر مزارت سخت باريد
پلاک و استخوان و اندکي خاک
کسي آيا تو را از باد پرسيد؟


شاعر : نعیم ذبیحی

با شما هستم كمتر از نامردها  

بعضي از آنها که خون نوشيده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشيده‌اند
عده‌اي « حسن‌القضا » را ديده‌اند
عده‌اي را بنزها بلعيده‌اند
بزدلاني کز هراس ابتر شدند
از بسيجيها بسيجي‌تر شدند
آي، بي‌جانها ! دلم را بشنويد
اندکي از حاصلم را بشنويد
تو چه مي‌داني تگرگ و برگ را
غرق خون خويش، رقص مرگ را
تو چه مي‌داني که رمل و ماسه چيست
بين ابروها رد قناصه چيست
تو چه مي‌داني سقوط « پاوه » را
« باکري » را « باقري » را « کاوه » را
هيچ مي‌داني « مريوان » چيست؟ هان !
هيچ مي‌داني که « چمران » کيست؟ هان !
هيچ مي‌داني بسيجي سر جداست
هيچ مي‌داني « دوعيجي » در کجاست؟
اين صداي بوستاني پرپر است
اين زبان سرخ نسلي بي‌سر است
تو چه مي‌داني که جاي ما کجاست
تو چه مي‌داني خداي ما کجاست
با همانهايم که در دين غش زدند
ريشه اسلام را آتش زدند
با همانها کز هوس آويختند
زهر در جام خميني ريختند
پاي خندقها احد را ساختند
خون‌فروشي کرده خود را ساختند
باش تا يادي از آن ديرين کنيم
تلخ آن ابريق را شيرين کنيم
با خميني جلوه ما ديگر است
او هزاران روح در يک پيکر است
ما زشور عاشقي آکنده‌ايم
ما به گرماي خميني زنده‌ايم
گرچه در رنجيم، در بنديم ما
زير پاي او دماونديم ما
سينه پرآهيم، اما آهني
نسل يوسفهاي بي‌پيراهنيم
ما از اين بحريم، پاروها کجاست؟
اين نشان ! پس نوش داروها کجاست؟
اي بسيجيها زمان را باد برد
تيشه‌ها را آخرين فرهاد برد
من غرور آخرين پروانه‌ام
با تمام دردها هم خانه‌ام
اي عبور لحظه‌ها ديگر شويد !
اي تمام نخلها بي‌سر شويد !
اي غروب خاک را آموخته !
چفيه‌ها ! اي چفيه‌هاي سوخته !
اين زمين ! اي رملها، اي ماسه‌ها
اي تگرگ تق‌تق قناصه‌ها
جمعي از ما بارها سر داده‌ايم
عده اي از ما برادر داده‌ايم
ما از آتشپاره‌ها پر ساختيم
در دهان مرگ سنگر ساختيم
زنده‌هاي کمتر از مردارها !
با شما هستم، غنيمت‌خوارها !
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه ! لعنت بر شما
بار دنيا کاسه خمر شماست
باز هم شيطان اولي‌الامر شماست
با همانهايم که بعد از آن ولي
شوکران کردند در کام علي
باز آيا استخواني در گلوست؟
باز آيا خار در چشمان اوست؟
اي شکوه رفته امشب بازگرد !
اين سکوت مرده را در هم نورد
از نسيم شادي ياران بگو !
از « شکست حصر آبادان » بگو !
از شکستن از گسستن از يقين
از شکوه فتح در « فتح‌المبين »
از « شلمچه »، « فاو » از « بستان » بگو
اي شکوه رفته ! از « مهران » بگو !
از همانهايي کهسر بر در زدند
روي فرش خون خود پرپر زدند
پهلواناني که سهرابي شدند
از پلنگاني که مهتابي شدند
ای جماعت ! جنگ يک آيينه است
هفته تاريخ را آدينه است
لحظه اي از اين هميشه بگذريد
اندر اين آيينه خود را بنگريد.

شاعر : محمدحسین جعفریان

آتش و صحرا و خاكستر

بيابان ميزبان خون و خنجر بود
و صحرا بستر مردان بي‌سر بود
نگاه آسمان آنقدر زخمي شد
که چشمان افق در خون شناور بود
ميان آتش و صحرا و خاکستر
خدا مجذوب آن مرد دلاور بود
زمين در جستجوي گام‌هاي اوست
ولي گامش از اين دنيا فراتر بود
تمام ذره‌هاي خاک مي‌ديدند
که آتش در نگاهش سايه‌گستر بود
گلوي زخمي‌اش را انتهايي نيست
و فريادش از آتش شعله‌ور تر بود
تمام دشت شب را نور مي‌بخشيد
همان چشمي که از خورشيد برتر بود

شاعر : شهنام پور محمدی

آئينه جنگ

اي جماعت جنگ يک آئينه است
هفتة تاريخ را آدينه است
لحظه‌اي از اين هميشه بگذريد
اندرين آئينه خود را بنگريد
داغ بود و اشک بود و سوز بود
آه ! گويي اين همه ديروز بود
اينک اما در نگاهي راز نيست
در گلويي عقدة آواز نيست
نسل‌هاي جاودان فاني شدند
شعرها هم آنچه مي‌داني شدند
روزگاران عجيبي آمدند
نسل‌هاي نانجيبي آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوه هامان خرد بود
رفته، رفته خنده‌ها زاري شدند
زخم‌هامان کم‌کمک کاري شدند
عقده‌ها رفتند و علّت مانده است
در گلويم حاج همت مانده است
زخميم اما نمک بي‌فايده است
درد دارم ني‌لبک بي فايده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگيز از روحم گذشت
جان من پوسيد در شبغاره‌ها
آه اي خمپاره‌ها، خمپاره‌ها ... !

شاعر : محمد حسین جعفریان