نگاهم جاده شد
پرنده بال زد، با باد کوچيد
و زانوهاي من، ناگاه، لرزيد
پرنده بال زد، تنهاييام را
نگاهم جاده شد، خورشيد، خورشيد
و قرآن بوسه، آب و من پر از درد
زمان رفتنت مادر چه ميديد؟!
ببين پيشانيام افتاده بر خاک
و اشکم خاطرات را از دلم چيد
کنار نقطهچين غربت خود
نوشتم: ياس من از شب نترسيد
به باد رهگذر گفتم غمت را
نشست و بر مزارت سخت باريد
پلاک و استخوان و اندکي خاک
کسي آيا تو را از باد پرسيد؟
شاعر : نعیم ذبیحی
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۰۱/۲۶ ساعت 11:25 توسط علی مرادی مهاجری
|
بسم الله الرحمن الرحیم