شهدای هویزه

گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بــرده ام تا بسپارم به دم تیر بدن را
بــاد از پیرهنت رد شده تا بـاز بیارد
بـه مشـام گل هر باغچــه ای عطر ختن را
کربــلائیست هویــزه که در آن عهد نمودی
مثل مولات نبینی به بـدن غسل وکفــن را
ونسیمی که وزیده است از آن خــاک معطر
غــرق گل ساخته هر خار بیابان وگون را
پـای در راه شهـادت که نهـادی وسرت رفت
یـاد دادی به همه عالمیـان زنـده شدن را
حـال با خواندن یک دست گل فـاتحه بر تو
قصد دارم کــه معطــر بکنم باز دهن را
مرحوم مهدی پرویز











































بسم الله الرحمن الرحیم