غزل یاد
باور كنيد بال و پري را كه سوخته
ققنوس رفته از نظري را كه سوخته
حرف از شب و سياهي و ظلمت نميزنم
بشنو حكايت سحري را كه سوخته
آخر برادران من آخر نميشود
تصوير كرد نقش سري را كه سوخته
باور كنيد ديدهام آري به چشم خود
بر دوش يك پدر پسري را كه سوخته
حتي زبان شعر هم اينجا نميكشد
بار فراق آن جگري را كه سوخته
ما را ببین چه راحت از این کوچه رد شدیم
افسوس ، میخوریم ، زری را که سوخته
رفتارمان دریغ چرا شیعه وار نیست
از یاد برده ایم دری را که سوخته
ما را تمام كن كه دگر تاب غصه نيست
سر کن حديث شعلهوري را كه سوخته
شعر از: امیر عاملی
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۹/۲۲ ساعت 1:30 توسط علی مرادی مهاجری
|
بسم الله الرحمن الرحیم