تکبیرشناسایی

در عملیات فتح المبین بعد از طی کیلومترها مسافت، وقتی از آب رد شدیم بی سیم قطع شد و دیگر با عقبه تماس ارتباطی نداشتیم.
یکی از نیروهای شاهرودی پیشنهاد کرد که نیروها حرکت کنند و در طول مسیر برای این که بفهمیم توپ خانه کجاست، تکبیر بفرستیم تا بفهمیم دشمن کجاست و ما باید از کدام مسیر برویم.

تسمه ای ازکمربند

در طول مسیر وقتی تسمه ی پروانه ماشین ما خراب شد، به ابتکار یکی از برادران از کمربند سربازی به جای تسمه پروانه استفاده کردیم و به این وسیله توانستیم ماشین را به مقصد برسانیم.

ترمزپایی

مامور تدارکات گروهان، در خط مقدم کردستان به خاطر کوهستانی و برفگیر بودن منطقه، دیگ غذا را برعکس (مثل کلاه) روی سرش می گذاشت و پلاستیکی را زیر پایش قرار می داد و از پوتین به جای ترمز استفاده می کرد و به این ترتیب، چند کیلومتر راه را در عرض چند دقیقه طی می کرد و غذا می آورد.

تایرهای بلاگردان

در جبهه ی شور وشیرین میمک، گاهی اوقات برای در امان بودن از شر خمپاره های دشمن، چند تایر را که قبلا تهیه کرده بودیم، در ناحیه ای دورتر از مواضع خودی آتش می زدیم تا دشمن را فریب دهیم تا خمپاره های خود را وقف آنجا کنند.

تابلوی مشترک

سال 1366 در ارتفاعات دو قلو والاغلو، عراقی ها نام محور خود را «ن 682» گذاشته و با تابلو مشخص کرده بودند.
بچه های اطلاعات عملیات نیز به آن جا رفتند و روی تابلوی «ن682» را در مسیر خودمان قرار دادند. هنگام عملیات عراقی ها راه را گم کردند و با این شیوه، تعدادی ازآن ها کشته، زخمی و اسیر شدند.

پیام آشکار

لشگر 27، گردان کاملی از نیروهای آرپی جی زن داشت. روزی تانک های عراقی در حجمی وسیع پاتک کردند. بچه های آرپی جی زن با گفتن جملات پیام به صورت آشکار و بدون رمز در حالی که می دانستند عراقی ها شنود دارند، آن ها را به انحراف کشاندند.

پنکه دستی

در جزیره ی مجنون، بچه های گردان ساجدین نوعی بادبزن ساخته بودند. با دو تکه نخ یا طناب، یک صفحه ی مقوایی را به سقف آویزان می کردند و یک نخ که از صفحه به سمت پایین وصل می شد ، برای بابزدن آن را در در دست می گرفتند و تکان می دادند.

پیراهن سپید

شب بود و ماشین ما چراغ نداشت. بعد از بارگیری مهمات به سمت خطوط مقدم به راه افتادیم. بچه هایی که پیراهن سپید داشتند، جلوی ماشین راه می رفتند و به این طریق و با دردسر زیاد خود را به خط رساندیم و مهمات را تحویل دادیم.

پوکه های پر

یکی از بچه ها علاوه بر آتش سلاح خود، پوکه های خالی را در تیر و کمان ساخت خود قرار می داد و به سوی عراقی ها در نقاطی مثل سنگر کمین یا استراق سمع پرتاب می کرد.
پرتاب پوکه با تیر و کمان های بچه گانه که با کش تیوپ موتور یا ماشین یا دست کش درست می شد بسیار شایع بود و جزو جدایی ناپذیر شوخی با عراقی ها به حساب می آمد.

پل خیبر

با آغاز عملیات و فتح جزایر مجنون به خاطر آتشی که عراقی ها درست کرده بودند. در کار تدارکات و پشتیبانی مشکل به وجود آمد. فرمانده ی قرارگاه متوجه شد که در این صورت انتقال مجروحین و شهدا به کندی صورت می گیرد، به همین دلیل دستور ساخت پل صادر شد. نام این پل را خیبر گذاشتند. طراح این پل، مهندس پور شریفی بود و مهندس رضوی نظارت مستقیم بر روی آن داشت.
کلیه ی وسایل پل را از کارگاه بزرگ مونتاژ در تهران خریداری می کردند و به محل موردنظر انتقال می دادند. هنگام ساخت پل دو نفر با تکه ای پارچه سطح فایبرگلاس را چسب می زدند و سپس آن را روی قطعه ی فلزی پل می چسباندند با این که عراقی ها با بمباران کردن بعضی از جاهای پل را منهدم می کردند اما خرابی ها به سرعت ترمیم می شد و پس از فعالیت های زیاد بالاخره پل افتتاح شد. پلی که 14 کیلومتر بود و ساحل هور را به جزیره ی مجنون شمالی متصل می کرد.

پیدای نهان

موقع عملیات وقتی خط شلوغ بود، دشمن با اطلاع از ترددها حجم آتش بیشتری را روی سنگر بچه ها می ریخت. به همین خاطر فرمانده محور به ما گفته بود این تحرکات را همیشه انجام دهیم حتی اگر کاری نداریم در ساعات به خصوصی که آفتاب پشت سر عراقی ها بود و خود می توانستند با دوربین محور را ببینند، رفت و آمد کنید و ماشین ها مدام در حال تردد باشند و عراقی ها با این تردد روزانه کم کم همه چیز برایشان عادی می شد و حساسیت خود را از دست می دادند.
چنانچه لازم بود نیرویی اضافه شود به بچه های ثابت یگان دستور داده می شد که تردد نکنند اما رفت و آمد از حالت عادی روزانه خارج نمی شد.

پودر کیش و مات

برای بیرون کشیدن موش ها از سوراخ و کشتنشان ،آب و پودر لباسشویی را قاطی می کردیم و درون سوراخ می ریختیم و به این وسیله آن ها کیش و مات می شدند.
چون موشی زنده دستگیر می شد آن را مانند توپ به دوردست می فرستادیم و تا حد امکان از سوزاندن یا کوبیدنش بر سنگ یا آویزان کردن به امید گربه، امتناع می کردیم.

پاسبخش سیمی

با نیروهای گروهان به کمین رفته بودیم. پاسبخش هم نداشتیم. از پست نگهبانی تا سنگرها حدود سیصدمتر فاصله بود. وقتی شخصی به سنگر نگهبانی می رفت از آن جا که می دانست نگهبانی بعدی کیست، سیمی را به پای او می بست هنگامی که ساعت نگهبانی خودش تمام می شد سیم را می کشید و به این طریق او را بیدار می کرد.
البته این کار شب ها انجام می شد در طول روز نیز به همان سیم قوطی خالی را وصل و در سنگر اجتماعی آویزان می کردند.
نگهبان هر وقت مورد خاصی می دید می خواست پیامی بدهد سیم را می کشید و با به صدا درآمدن قوطی بچه ها به سراغش می رفتند.

به جای سوله

در جبهه ی حلبچه باید برای فرماندهان سوله می ساختیم. برای اینکه فکر دشمن را منحرف کنیم و آنان را به جای دیگر بکشانیم، تعدادی موتور و یک لودر را به جایی دورتری بردیم تا با سر و صدای خود ذهن دشمن را منحرف کنند و به تصور اینکه آنجا خبری است از مکان ساختن سوله غافل شوند.

بولدوزر فداکار

 
در عملیات میمک فرمانده ی مهندسی رزمی جهاد تهران آقای علی قلی در ارتفاع گرکنی متوجه آتش سنگین دشمن روی دستگاه های مهندسی شد و از مجموع دستگاه های موجود یک دستگاه بلدوزر را حدود هزار متر دورتر از بقیه قرار داد و بیل و چنگک (ریپر) آن را روی زمین فشار داد و دستگاه را از زمین بلند کرد. سپس دنده ی آن را زد.
دشمن تمام توجهش به آن قسمت جلب شد و پس از آن از دستگاه های دیگر غافل شد و به این ترتیب هم کار انجام شد و هم ماشین آلات سالم ماندند.

بندپوتین تله

یکی از بچه های تخریب سیم تله را گم کرده بود ،همان شب هم تانک های دشمن در حال حرکت به سمت خطوط ایران بودند.
در آن شرایط چاره ای نداشتیم به جای سیم تله از بند پوتین هایمان استفاده کردیم و الحمدالله چون شب بود تانک ها و نیروهای دشمن متوجه نشدند و داخل میدان منهدم شدند.

برنامه رادیویی

وقتی می خواستیم در دل دشمن رعب ایجاد کنیم، از مرکز خبر می رسید که امشب برنامه ی تلویزیونی داریم و ما شروع می کردیم کار روی بی سیم. اول مرکز پیام، رمز عملیات را می گرفت و ما هم با واحدهای دیگر از طریق بی سیم مشغول صحبت درباره ی محل و نحوه ی عملیات می شدیم و از آن طرف توپخانه و سلاح های سنگین نیز شروع به آتش بازی روی مواضع دشمن می کردند و دشمن حسابی به هراس می افتاد.

برف پاک کن دستی

هوا بارانی بود، برف پاک کن ماشین هم خراب شده بود. سه مجروح در حال شهادت داشتیم که می بایست هرچه زودتر آنها را به عقب و اورژانس می رساندیم.
به جای برف پاک کن چفیه را سر لوله ی تفنگ بستم و بالای آمبولانس رفتم. در حالی که ماشین با سرعت زیاد حرکت می کرد من مرتب شیشه را تمیز می کردم.

بخیه عملیاتی

در عملیاتی، صورت یکی از برادران زخم عمیقی برداشته بود. دوست بسیجی دیگری با نخ و سوزن خیاطی صورت اورا بخیه زد و تا حدود زیادی مانع خونریزی شد.

بوی باروت

در منطقه کردستان بودم و سخت عشق تیراندازی داشتم. به همین علت به بهانه کوچکی شروع به تیراندازی کردم یک بار فرمانده صدای تیر را شنید و شروع به پرس و جو کرد.
هیچ کس جواب نداد به ناچار سعی کرد با بو کردن اسلحه افراد در محل، خاطی را شناسایی کند. من بلافاصله لوله کلاش را پر از کود حیوانی کردم بوی کود بر روی باروت غلبه کرد و مادر امان ماندیم.

بولدوزر 8d

قبل از عملیات بیت المقدس3، یک دستگاه بولدوزر 8d کوماتسو که وجود آن برای روز عملیات بسیار ضروری بود به علت ساییدگی کفشک ها از حرکت بازماند به نحوی که دیگر نمی توانست در گل و باتلاق حرکت کند. باید کفشک ها را عوض می کردیم. اما نشد. چون در هشتاد کیلومتری داخل خاک عراق بودیم. مقداری آرماتور 24 میلیمتری و دو دستگاه جوش تهیه شد، بعد بولدوزر را روشن و بلند کردیم و شنی های آن آزاد شد.
آرماتورها را بریدیم و به اندازه کفشک ها، جاسازی و جوش کاری کردیم. درعرض 24 ساعت بولدوزر آماده ی شرکت در عملیات شد.

بلندگوی بی صدا

هرچه بلندگو در خاکریزمی گذاشتیم، تا نوار گوش بدهیم عراقی ها آن را هدف می گرفتند.
روزی یکی از بچه های تبلیغات بلندگوی کهنه ای آورد و در معرض دید دشمن قرار داد و بلندگوی نو و اصلی را جای دیگر گذاشت و نوار جدید آهنگران را پخش کرد و عراقی ها فقط بلندگوی کهنه را می دیدند و می زدند.

برنامه ی بیداری

در سنگرهای کمیل خصوصاً سنگرهای تأمین جاده ی کردستان افراد معتمد سر پست گذاشته می شدند که نیاز به حساسیت و دقت بالا داشت.به همین خاطر برخی از بچه ها که در تقلید صدا ماهر بودند نزدیک سنگرهای نگهبانان صدای زوزه گرگ درمی آوردند یا در سنگر سنگ می انداختند تا آن ها را هوشیار نگه دارند.
هرکس این موارد را زودتر گزارش می کرد هوشیار تلقی می شد و برای مابقی برنامه تنبیه انضباطی در نظر می گرفتند.

برف آب

در شرایط کوهستانی «قلاویزان»، آوردن آب درزمستان حتی با استفاده از چهارپا عملی سخت و طاقت فرسا بود.
برای حل کردن مشکل آب، نیم تنه ی تانکر آبی را که در بمباران به شکل قیفی لبه تیز درآمده بود، روی سکویی به شکل چهارپایه ثابت کردیم، بعد برف می آوردیم و درون آن را پر می کردیم و سپس به وسیله ی چراغ پریموس حرارت داده، برف ها را برای آشامیدن و نظافت در اختیار بچه ها قرار می دادیم.

بالن شمعی

منورهای پرتاب شده در شب جهت شناسایی و نوع تحرک نیروها و جابه جایی جنگ افزار به کار می رفت و دیده بان ها آن ها را گراگیری می کردند. با یک منور تمام نیروها به سمت آن تیراندازی می کردند. بهترین نمود این مسئله هدف گیری منور با ضدهوایی برای نشان دادن مهارت در سرنگونی هواپیماها در شب بود. غافل از آن که دشمن اطلاعات لازم را در توانایی و استعداد قوا و جنگ افزار محاسبه کرده بود.
از این رو نیروهای ما که گاهی گلوله ی کافی هم برای جنگیدن نداشتند از سر ناچاری دست به ابتکار می زدند و با استفاده از فیزیک بالن، شمع های نورانی را به فضا می فرستادند تا بدین وسیله به مقصود خود برسند.

بیست لیتری ها

برای عبور قایق ها در هور مسیرهای اصلی را با ظروف خالی بیست لیتری که زیر آب نمی رفتند، نشانه گذاری کرده بودند. زیرا آب راه های فرعی اکثراً تله گذاری شده بودند.
این ظروف خالی گاهی مانع غرق شدن قایق های تدارکاتی نیز می شد. وقتی قایق بیش از حد بار می زد و در بین راه دچار مشکل می شد، چند عدد از این ظروف را از طناب جدا و به قایق می بستند. با این کار مقدار زیادی از وزن قایق کاسته می شد و آن را بیش از پیش شناور می کرد.

بوی سیر

در خط مقدم فاو بچه ها سر آرپی جی را باز می کردند و داخل آن سیر می ریختند سپس شلیک می کردند بر اثر انفجار و گرما، بوی تند سیر فضا را می پوشاند.
عراقی ها ترسان از اینکه ایران شیمیایی زده به دنبال ماسک به هر سو می دویدند.

بند شلوار

بعضی از بچه های بسیجی وقتی اسرای عراقی را پشت خط می آوردند، بند شلوار آن ها را قیچی می کردند تا به ناگزیر دستشان به شلوارشان بندباشد و فرصت دفاع از خود و حمله به رزمندگان را نداشته باشند.

بلندگو

یکی از شب ها قرار شد. خطبه های نماز جمعه که به زبان عربی از مقام معظم رهبری گفته می شود توسط بلندگویی در خاکریز عراقی ها پخش شود. برای اجرای این برنامه همراه با شهید ناجی باید از روی آکاسیو شناور از منطقه ی آب گرفته عبور می کردیم.
به سختی رد شدیم، در حین کار نیروهای بعثی عراق متوجه ما شدند، اما ناجی بدون ترس رفت و بلندگو را وصل کرد. در راه برگشت خیلی مشکل داشتیم، چون نیروهای عراقی، آکاسیو شناور را خراب کرده بودند، ما نیز به ناچار داخل آب شدیم تا بتوانیم برگردیم.
لحظاتی بعد سیم بلندگو به « آمپلی فایر » وصل شد و صدای خطبه مقام معظم رهبری در خاکریز دشمن پخش شد. فرمانده عراقی ها از ترس اثر گذاری روی نیروهایش آن بلندگو را گلوله باران کرده و از بین بردند.

برگ های کمکی

برگ های درخت خرما را می کندیم و خشک می کردیم. بعد آن ها را در نقاط مختلف پراکنده می کردیم تا با حضور دشمن در آن مکان صدای پای آن ها به گوش برسد.

برد لباس

قبل از عملیات والفجر8 در خط اروند مستقر شده بودیم. خمپاره ی 60 ما به آن طرف ماشین های عراقی نمی رسید، چون خرج آن کم بود. در این فکر بودیم که چه کنیم، یکی از برادران گفت بروید لباس سیف را بیاورید. سیف فرمانده گردان درشت هیکلمان بود که همیشه وسیله ی زاپاس داشت.
با آن کیسه هایی برای خرج خمپاره ی 82 درست کردیم و در خمپاره ی 60 جا دادیم. وقتی شلیک می کردیم نمی دیدیم تا کجا می رود و برد زیادی پیدا کرده بود. سیف که سر وسائلش رفت، سراغ لباسش را گرفت و گفت:«کو؟ گفتم:«رفت عراق!»

بازیافت پوکه ها

پوکه های توپ در محل قبلی توپخانه 105 در فاو را برمی داشتیم و از پهلو سوراخ و داخل آن را پر از خرج می کردیم و سر آن را می کوبیدیم تا محکم بسته شود. بعد یک نوار از خرج آرپی جی را در محل سوراخ گذاشته و کمی روی پوکه خاک می ریختیم. بعد نوار را آتش می زدیم تا آرام بسوزد.
به محض رسیدن آتش به داخل پوکه تمام خرج ها یک باره آتش می گرفت و با صدایی مثل توپ منفجر می شد و بلند شدن خاک ها هم حاکی از انفجار توپ می نمود.

آنتن آبکشی گردان

از وظایف بچه های تبلیغات و عقیدتی – سیاسی ضبط برنامه های مربوط به اسرا و ارسال پیامهای آنها از رادیو و تلویزیون عراق بود. اما مشکل این کار بادهای شدیدی بود که آنتن را می چرخاند و از جهت اصلی خودش خارج می کرد. از اینجا بود که طرح آنتن آبکشی گردان مطرح شد.
یعنی برای بالابردن کیفیت تصویر چند آبکش روی آنتن معمولی نصب کردند و پایه آنتن را که به سنگر تبلیغات منتهی می شد به چرخ دنده ای بستند. آن چرخ دنده با زنجیر دوچرخه به رکاب وصل می شد. اهرم مانندی را نیز لابه لای دنده ی بزرگ تعبیه می کردند که چنانچه آنتن در جهت موافق قرار گرفت از چرخیدن آن جلوگیری کند. و هنگام وزش با دو تغییر جهت احتمالی امواج و فرکانس بدون اینکه نیاز باشد، کسی بالای ساختمان و سنگر برود، از همین پایین رکاب بزنند و چرخ دنده های آنتن را بچرخانند تا در جای مناسب قرار گیرد. در میان آبکش ها از سمبه کلاش هم استفاده می شد که در سوراخ های آبکش پیچ می شد و با دسته یغلاوی به حاشیه آبکش متصل می گشت. در حالی که سر دیگر دسته یغلاوی به سر سمبه ی آزاد کلاش وصل بود.

الاغ های نورانی

دشمن از زمان عملیات مطلع شده بود و بچه های برای فریب، تعدادی فانوس به پالان خرها بستند و آن ها را رأس ساعت مقرر روانه جاده کردند.
عراقی ها هم به گمان حرکت نیروها آن ها را زیر آتش گرفتند و بعد که مطمئن شدند یک نفر ایرانی زنده نماند، ساکت شدند. بچه ها هم دو سه ساعت بعد وارد عمل شدند و با اسیر کردن چند نفر و به غنیمت گرفتن مقداری مهمات ضربه مهلکی به دشمن وارد کردند.

آفتابه با انصاف

در شرایطی که از بابت آب در مضیقه بودیم یکی از برادران در بدنه ی آفتابه سوراخی ایجاد کرده بود که بیشتر از یک حدی در آن آب قرار نگیرد و افراد ناگزیر به صرفه جویی شوند.

استخر شناور

در لشگر عاشورا یکی از بسیجیان منطقه ابهر به نام علی داوودی که دبیر تربیت بدنی بود، قرار شد به ما آموزش شنا بدهد.
استخر نداشتیم. او استخر متحرک را پیشنهاد کرد، به این طریق که در قسمتی از سد دز پل های شناور نفررو را به صورت استخر کنار هم قرار داد و بچه ها وسط آن به آموزش شنا پرداختند. این طرح بعداً در جاهای دیگر هم پیاده شد.

آرپی جی بی خرج

در خط پدافندی شلمچه بعد از کربلای 5 دشمن شروع به پاتک کرد.یکی از تانک ها بعد از نزدیک شدن از خاکریز کوچکی که آن جا بود گذشت.
در همین حال یکی از رزمندگان با شجاعت تمام، میله ای را برداشت و به سرعت به طرف تانک حرکت کرد و آن را در زنجیر تانک قرار داد و آن با چرخش به دور خودش از حرکت بازماند.

آدمک پارچه ای

بچه ها با لباس های پاره آدمک درست می کردند و کنار سنگر و روی خاکریز می گذاشتند.
صبح که می شد دشمن به خیال این که بسیجی ها را دیده است آن ها را به خمپاره و کاتیوشا می بست و ما هم در سنگرهایمان می خندیدیم.

اتو زغالی

وقتی شهردار از کار تهیه ی چای دست می کشید، زغال های آتش را داخل کتری لعابی قراضه ای می ریختیم و لباس های رزمی خود را با آن اتو می کردیم.
همراه آن کاسه ی آبی نیز برای نم دار کردن لباس ها دم دست می گذاشتیم و کم کم آن کتری لعابی شد اتوی زغالی.

آپارات چکمه ای

بخشی از وسایل راه سازی واحدرا از سقز به سنندج می بردیم. یکی از این وسایل تراکتور بزرگی بود که باید با آن طول مسیر دو شهر را طی می کردیم. بین راه، چرخ تراکتور پنچر شد. تایر پاره شد و تیوپ آن بیرون زده بود. فکر کردم در آن شرایط چگونه این چرخ را تعمیر کنم، چکمه ای در تراکتور بود، آن را برداشته و از ساق بریدم و به قسمت پاره شده ی تایر وصله کردم و به این ترتیب خودم را به سنندج رساندم.

آب گرم کن هوایی

اوایل جنگ در جبهه حمام نداشتیم تا این که یک هواپیما در منطقه سقوط کرد بچه ها دماغه جلوی هواپیما را روی بلندی مستقر کردند و مقداری آب در آن ریختند و با گرم کردن آن حمام دایر شد.

ای لشگرصاحب زمان

در کردستان بچه های گردان جُندالله قرار گذاشته بودند که هر وقت می خواستند آماده باش بدهند نوار حاج صادق آهنگران را با مضمون «ای لشگر صاحب زمان، آماده باش، آماده باش» پخش می کردند که بچه ها بلافاصله متوجه وضعیت غیرعادی و آماده ی مقابله می شدند.

آن روزهای سخت

بعد از چهل و چند روز که از محاصره ی شهر بانه می گذشت، برای این که ضدانقلاب نتواند به داخل پادگان رخنه کند، شهدا را به حالت نشسته در سنگر می گذاشتیم و اسلحه ها را روی دوششان قرار می دادیم تا دشمن فکر کند افرادی در سنگر هستند. و با چنین شگردهایی، توانستیم بحمدلله پادگان را نجات دهیم. یکی از فرماندهان جبهه های غرب

الاغ مسلح

در عملیات مرصاد منافقان با زور و تهدید، الاغ و قاطر روستاییان اطراف محل درگیری را می گرفتند تا مجروحان خود را حمل کنند. اهالی چاره ای جز تسلیم نداشتند و الا همان بلایی سرشان می آمد که سر روستاییان دیگر آورده بودند و از طرفی چون می دانستند احشام خود را دست چه اشخاصی می سپارند عموماً به آن ها مرگ موش می دادند تا در میان راه سقط شوند. ولی یکی از روستاییان دو تا نارنجک را در دو طرف پالان الاغ قرار داد و با ریسمان محکمی به ضامن به دو طرف پای حیوان و زیر شکم او بند کرد.
وقتی الاغ در سربالایی تند کوه ها کمی پایش را بیش از حد معمول باز کرده بود خوش و کسی که سوارش شده بود متلاشی شدند.

اسیران فرمانده

در عملیات محدود قدس 4 که در تاریخ 2/5/64 در منطقه ی هورالهویزه انجام گرفت، دشمن پس از سقوط پاسگاه هایش و رسیدن ایرانی ها به اهدافشان آتش توپخانه ی شدیدی تهیه کرد یکی از فرماندهان طرحی را بری اسرای عراقی مطرح کرد و آن ها نیز حاضر به همکاری شدند، لحظاتی بعد اسرا به ترتیب پای بی سیم می رفتند و طی تماس با فرماندهی خود در عقبه وانمود می کردند که هنوز در مواضع قبلی خود مستقر هستند و به نیروی کمکی احتیاج دارند، و درخواست کنند که آتش توپخانه قطع شود چون بر سر آن ها می ریزد.
فرماندهی آن ها چون بر منطقه تلسط نداشت حاضر به ریسک اعزام نیرو نشد ولی آتش توپخانه را قطع کرد و ترددهای لازم نیروهای خودی انجام گرفت.

ارتش ده نفره

مرحله ی اول عملیات بیت المقدس در تپه ی 182 نزدیک فکه انجام شد. شب اول عملیات هفتصد نفر اسیر گرفتیم و همه ی نیروهای مستقر در خط، جز 10 نفر، برای انتقال آن ها به پشت خط رفتند. آن ده نفر گرسنه و تشنه ماندند. شب شد و طبق معمول نیروهای عراقی پاتک کردند و جلو آمدند.
تصمیم گرفتیم هرکدام در قسمتی از تپه مستقر شویم و با اجرای آتش مانع از پی بردن دشمن به کمبود نیرو شویم. هرکدام هر لحظه جایمان را تغییر می دادیم و تیراندازی می کردیم و به این شیوه توانستیم پاتک را دفع کنیم.

آرامگاه لباس

تابستان سال 1366 در جزیره مجنون جمعی از بچه ها در محاصره عراقی ها قرار گرفتند. آن ها وسایلشان را در کمین ها دفن کرده و روی یک سنگ نوشتند آرامگاه برادر فلانی تا بعد از بازگشت وسایل را پیدا کنند.
بعد از مدتی نیروهای خودی آن محل را از دست عراقی ها پس گرفتند و وسایل بچه ها با نام و نشانی هایی که پیش بینی کرده بودند به دستشان رسید.

آخرین تله

بچه ها هنگام عقب نشینی به اجبار قبضه های دوشکا را جا می گذاشتند، ولی به جای گوگرد مخصوص فشنگ دوشکا مثلاً خرج توپ یا آرپی جی ۷ یا ۱۱  در فشنگ می ریختند و چون عراقی ها به قبضه  سالم می رسیدند فوری شروع به شلیک می کردند.
اما از آن جا که بدنه سلاح حد مجازی از انفجار را تحمل می کند، نه بیشتر، منفجر می شد و قبضه و خدمه ی آن از بین می رفتند. یا نارنجک را به گهواره ی دوشکا می بستند و کسی که قصد مسلح کردن آن را داشت کشته می شد یا ضامن نارنجک را به گلنگدن متصل می کردند و وقتی کشیده می شد نارنجک منفجر می شد و قبضه از بین می رفت.

آتش همزمان

بعد از عملیات کربلای 4 در خرمشهر، در مرز گمرک روی اسکله مستقر بودیم تعداد ما در آن محور هشت نفر بود که خط را پدافند می کردیم برای تظاهر به این که نیروهای زیادی در محور مستقر هستند شب ها هرکدام با فاصله ی حدود 30 متر از همدیگر و با چهار خشاب ژ ۳  همزمان به سوی دشمن شلیک می کردیم و در عرض خط حرکت می نمودیم.
عراقی ها هم که فکر می کردند ما دست به تحرک تازه ای خواهیم زد و با وحشت زیاد جواب ما را با چهارلول شیلکا و دوشکا می دادند.

آبراه های خیالی

بچه ها برای تحریک  دشمن مسیرهایی را با فانوس در میانه چولانه ها علامت گذاری می کردند تا دشمن تصور کند این مسیر آبراه ارتباطی است که یگان های مستقر در هور به هم مرتبط می شوند و با این گرا در تمام روز آن آبراه خیالی را در زیر آتش می گرفت. غافل از این که آتشش در میان چولانه ها می ریزد و به سنجاقک ها و پشه ها تلفات وارد می کند.

آب خنک

در منطقه ی خیبر، برای داشتن آب خنک گالن های 20 لیتری آب را جلوی در سنگر در خاک فرو می کردیم به این وسیله آب خنک می شد بچه ها به این محل «چاه زمزم» می گفتند.

آی با کلاه

دوستی داشتیم به نام «حسین مرندی» که شجاعت خاصی داشت. در پشت خاکریز به ردیف کلاه های آهنی را سرچوب می کرد و خودش ده یا بیست متر آن طرف تر می ایستاد.
وقتی عراقی ها شروع به تیراندازی می کردند از زاویه ای دیگر نگاه می کرد و دهانه آتش تیربار آن ها را در نظر می گرفت و بعد با آرپی جی درست همان نقطه را هدف می گرفت.

امدادصوتی

در عملیات خرمشهر نیروهای مهندسی جهت احداث خط ،صدای لودر و بولدوزر را که روی نوار ضبط کرده بودند با بلندگو در جهت مخالف جایی که خاکریز می زدند ، پخش کردند تا بتوانند کار خود را انجام دهند.

الاغ در نقش تانک

عراقیها شب نسبت به تردد نیروهای شناسائی و هجومی حساس بودند. دکتر چمران گفت:«بر پشت چند الاغ یک تراورس چوبی با دو فانوس آویزان روشن کنیم و بفرستیم جلوی دید دشمن.
آنها به گمان اینکه تانکها به سمتشان می آید آنجا جهنمی برپا کردند که اگر بر سر بچه ها می ریخت کسی دیگر زنده نمی ماند.

اسلحه دوکاره

بچه های ادوات ابتکار بسیار جالبی داشتند . دو شکاچی شان در عملیات با تیربارچی قرار می گذاشت که وقتی دشمن شروع به تحرک کرد، تیربار را بالای دوشکا سوار کنند و با تیربار، تیر رسام به هوا شلیک کنند.
عراقی ها به گمان این که فقط تیر بار در خط مستقر است جلو می آمدند. اما بعد دوشکا از پایین شروع می کرد به درو کردن عراقی ها و آن ها گیج و حیران وسط آتش گیر می افتادند و تلف می شدند .

ارتباط راه دور

آنتن بی سیم را به چوب بلندی می بستیم و با سیم جنگی به بی سیم داخل سنگر ربطش می دادیم و به این شیوه با راههای دور صحبت می کردیم.

اذان بی سیم چی

بعضی از دوستان بی سیم چی برای روحیه دادن به رزمندگان، پشت بی سیم اذان می گفتند. به این ترتیب کل نیروهای مستقر در خط صدای اذان را مستقیم و به طور زنده می شنیدند.

آخ

در عملیات فاو با گروهی دوازده نفره در محاصره دشمن قرار گرفتیم. سعی کردیم خود را در میان اجساد استتار کنیم. عراقی ها برای زدن تیر خلاص بالای سر ما آمدند، وقتی به یکی از بچه ها لگد زدند او بی اختیار گفت آخ و آن ها هم تیر خلاصی به سرش زدند.
اما من سعی کردم واکنشی نشان ندهم و بعد از رفتن آن ها گریختم و به نیروهای خودی ملحق شدم.

آتش گیر (شعله پوش)

در گردان ادوات بودیم. از دهانه ی اسلحه دوشکا هنگام شلیک کردن شعله سوزانی بیرون می آمد. تصمیم گرفتیم برای این اسلحه آتش گیر درست کنیم.
خوشبختانه در مدت سه هفته با امکانات کمی که داشتیم توانستیم این وسیله را که چیزی جز یک لوله با تعدادی سوراخ در سر آن نبود، درست کنیم و سر اسلحه ببندیم. با کم شدن مقدار آتش خروجی از دهانه ی دوشکا، دیگر دشمن نمی توانست مکان اسلحه را شناسایی کند.

ابتکار حاج همت

در عملیات خیبر، زمانیکه دشمن از تانک تی 72 استفاده کرد. این تانک از رو به رو منهدم نمی شد و فقط از دو طرف مورد هدف آرپی جی قرار می گیرد. بچه ها با خبر رسیدن این نوع تانک روحیه ی خود را از دست دادند و دیگر نمی دانستند چه کنند.
تانک ها با شتاب به سمت خاکریزهای خودی حمله ور شدند و نیروهای آرپی جی زن هم کُپ کرده بودند. حاج همت در یک طرح ابتکاری فرمان داد تعدادی لاستیک اسقاطی را با نفت و بنزین آتش زدند و در صحنه نبرد رها ساختند. دشمن با مشاهده دود از طرف صحنه نبرد در جاهای مختلف تصور کرد تانک های پیشرفته اش هدف قرارگرفته، به همین خاطر عقب نشینی کرد و تک شدید و برنامه ریزی شد ه اش به شکست انجامید.

آب پاکتی

در منطقه فاو آب آشامیدنی را در پاکت های مخصوص شیر به ما می دادند، هر یک پاکت جیره روزانه چهار نفر بود.
بچه ها برای این که بی آب نمانند سوراخ های کوچکی در ظرف های آب خود ایجاد می کردند تا این گونه مصرف آب خود را به حداقل برسانند.