گاهی که بال می کشد این دل به سوی تو

سر می نهم به خاک غریبی که بوی تو ...

دیگر تو نیستی که کمی درد دل کنم

بنشینم آه ِ ثانیه ای رو به روی تو

باید وضو گرفته بیایم به خواب شهر

تا نشکنم قداست گلپوش کوی تو

در کوچه می دوند زنانی انار پوش

له کرده زیر پا رطب آرزوی تو

دستان بچه ها پر سنگ و کبوتر است

در کوچه نیست یک دو قدم خلق و خوی تو

آن روز شهر محو هیاهوی دود بود

از یاد کوچه رفته دگر های و هوی تو

کفش کتانی و دو - سه نارنجک و تفنگ

با چفیه ای که بود عرقچین روی تو 

یک جان پر امید و یک میل باشکوه

می ریخت روح شعله وری در سبوی تو

اینک منم که وارث این خاک خسته ام

این شهر خرم است همیشه به بوی تو ...

پروانه نجاتی