یک تیر و سه نشان!!!
خاطرات امیر سرتیپ خلبان محمد مسبوق

آموزش نظامی Military Training
خاطرات امیر سرتیپ خلبان محمد مسبوق

آموزش نظامی Military Training

نامش حسین وکنیه اش مرادی {مهاجری} است اصالتا بچه جنوب است ان هم شهر مقاومت بچه های لشکر ۱۹فجر او را به خوبی می شناسند تلاشهای بی وقفه او در مخابرات لشکر ۱۹ فجر از جمله حمل دستگاههای الکترونیکی با لباس غواصی از اروند رود لشکر ۱۹فجر را در پیروزی ماموریتهای داده شده پیشتاز کرده بود خوی و منش جنوبی داشت در مهمان نوازی حرف اول را می زد وقتی به او می گفتیم فرمانده ، خیلی خوشش نمی آمد اما از کلمه بسیجی لذت می برد معمولا رسم بود هر گروه یا دسته یک نفر شهردار می شد و در جبهه پست شهرداری مهم بود و او در این خصوص پیشه می گرفت می گفت دوست دارم جای همه شما شهردار باشم و انجام وظیفه کنم البته نا گفته نماند وظیفه شهردار شستن ظروف و گرفتن آذوقه و غذا بود و وقتی به او می گفتیم چرا دوست داری اینقدر ایثار کنی می خندید و می گفت شما خبر ندارید من مادرم زنگ زده و گفته پسرم حالا در جبهه چکاره ای ؟ و من هم راستش را گفتم به مادر گفته ام من اینجا شهردارم و مادرم خیلی خوشحال شده و اجازه بدید او در این خوشحالی باقی بماند و خلاصه بچه ها کلی می خندیدند و روحیه می گرفتند خلاصه هیچ کار برای او عار نبود ودر خدمات رسانی به رزمندگان همیشه اول بود .خلاصه خیلی دوست داشتم او را ببینم که توفیق پیدا کردم در زیارت مشهد مقدس او را ببینم خوشبختانه مادیات که این روزها در بروبچه های جبهه وجنگ تاثیر منفی داشته واین مادیات تونسته جای معنویات را بگیره در حسین ما نفوذ نکرده بود وهمان حسین ۲۰ سال پیش بود. بعد از خوش وبش دیدم سرفه های وحشتناکی می کنه وخلطهای سبز رنگ وخونی ونفس تنگی شدید داره از اینکه شیمیایی شده شکی نداشتم چون خودم شاهد بودم و در منطقه آلوده او را دیده بودم اما او که دنبال دنیا نبود اصلا دنبال درمان و کاغذ بازی نرفته بود و حالا که اوضاعش بهم ریخته بود دیگه کار از کار گذشته بود و با مراجعه به بنیاد شهید به او گفته بودند باید مدرک هم زمان بیاوری و او هم نتوانسته بود به این مهم دست پیدا کند او حالا از جیب مبارکش داروهایش را تهیه و برای درمان به مطبهای شخصی می رود .
به نظر شما اگر جای حسین ما بودید چه می کردید؟؟؟؟؟!!!!
اصلا آیا او در جبهه شیمیایی شده ؟
شاید هم در ساخت مواد شیمیایی نقش داشته که تاکنون مشکلش لاینحل باقی مانده!!!!
به نقل از وبلاگ مظلومین شیمیایی

قصد داشتم تا در مدت تعطیلات کمتر به سراغ وبلاگم بیام و بیشتر به خانواده و بچه ها برسم ٬ ولی یکی از دوستان خوب بحرینی خودم که ارادت خاصی بهشون دارم همیشه به مناسبتهای مختلف مذهبی پیامک عربی واسم ارسال میکرد ٬ لحظه سال تحویل ی پیامک ایرانی واسم فرستاد که حسابی دگرگونم کرد و حیفم اومد اونو توی وبلاگم نذارم .
سفره من سال نو کمرنگ شد
سینه یک مادری دلتنگ شد
مادری فرزند او تجلیل داد
با شهیدش سال خود تحویل داد
ای شهید وطنم هرگز مجوش !
با حسین و شهدا شربت بنوش
این همون پیامک دوست خوب بحرینی است که بدون کم کاست و به همون شکلی که فرستاده بود رو واستون نوشتم . البته ایشون فارسی رو دست و پا شکسته میتونن صحبت کنن ولی نمیتونن فارسی بخونن

حتما ادامه متن ... رو کلیک و مطالعه کنید
کمتر کسی است که زمان جنگ در لشکر ۱۹ فجر ( استان فارس ) بوده و رجبعلی حسینقلی را نشناسد.
چندی پیش داشتم توی اینترنت دنبال اسامی مربیان شهید لشکر ۱۹ فجر میگشتم که یک مرتبه به نام حسینقلی برخورد کردم در وب سایت تبیان مطلب رو تا آخر خوندم . یکی از رشادتهای ایشون رو درج کرده بود من هم حیفم اومد که اون مصاحبه رو درج نکنم واسه همین خاطر اول به تلفن همراه جناب حسینقلی زنگ زدم و ازشون کسب اجازه کردم تا تصویری رو که در مانور قمر بنی هاشم سال ۱۳۸۶ داشتم در وبلاگ بذارم . شما هم چنانچه مایلید اونو بیشتر بشناسید روی لینک (تبیان) کلیک کنید و مطلب رو تا آخر بخونید .
مشاهده عکس در ادامه مطلب

شیخ عباس متولد 1936کربلا است که به گفته خود از 485سال قبل خاندان آنها از ایران به کربلا مهاجرت کرده و 12 نسل پشت سر هم همگی خادم، کفشدار و کلیددار حرم حضرت ابوالفضل(ع) بودهاند.
خود شیخ عباس بعد از 36 سال کار بازنشسته شده و هر روز منزل کوچکش پذیرای کاروان های مشتاق زائران ایرانی و غیره است که به عشق شنیدن گوشهای از خاطرات و معجزات به دیدن شیخ میآیند.

سرهنگ مقدادی از رزمندگان دفاع مقدس در جمع بسیجیان و سپاهیان کارگر و کارفرمای استان گیلان که با حضور صادق محصولی وزیر رفاه و تأمین اجتماعی سخنرانی میکرد، بهمناسب هفته دفاع مقدس، با یادآوری خاطرهای از عملیات موفق فتح یک در عمق 210 کیلومتری خاک عراق، در مورد لشکر عملیات کننده که لشکر شش ویژه پاسداران به فرماندهی صادق محصولی است، نکاتی بیان کرد . . .
"شهیدان زنده اند، ما چرا بجنگیم"
این را گفت و رفت و دیگر باز نیامد

سردار دلاور و بی نام و نشان، سیّد شهیدان شهادت طلب دفاع مقدس، سید حمید رضا رضازاده

فکه مثل هیچ جا نیست !!!
ناگفته های مقام معظم رهبری از آغاز تا انجام نهضت
ناگفته هاي سردار سرلشكر رحيم صفوي

گیر کردن فشنگ تو جان لوله
میدون تیر تموم شده بود و داشتیم با مربیای دیگه میومدیم پائین ،یکی از بچه ها گفت : فلانی؟ یه اسلحه تو خط آتیش گیر کرده و هرچی سمبه زدیم پوکه بیرون نمی یاد .حسابی تیر تو جان لوله قر شده بود.همون سال زمستون بود و من اسلحه رو برداشتم و توی محوطه پادگان کنار اتاق مربیا که همیشه واسه چای آتیش به پا بود ، رفتم . اسلحه کلاشنیکوف رو کاملا باز کردم و قسمت انتهای لوله که جان لوله محسوب میشه رو گذاشتم رو آتیش تا گرم بشه و پوکه بیاد بیرون .بعد از 5 دقیقه دوباره سمبه زدم، دیدم یه فشنگ سالم از جان لول بیرون افتاد همه جا ...، خوردیم.
فشنگ سالم بود ،فقط سوزن خورده بود اما احتراق صورت نگرفته بود و مرمی سر جاش بود .فقط خدا کمک کرد ! چونکه اگه یه کم دیگه اسلحه رو آتیش بیشتر نگه داشته بودم امکان داشت فشنگ بر اثر حرارت توی لوله منفجر میشد و حتما یکی از بچه ها که دقیقا روبروی لوله نشسته بود مجروح میشد. آخه همه دور آتیش حلقه زده بودن و داشتن کاری که من انجام می دادم رو تماشا میکردن .
فشنگ رو برداشتم ، مرمی اونو در آوردم و باروتش که خالی شد توی پوکه رو که نگاه کردم ، دیدم دو سوراخی که مربوط به احتراق است ، انتهای پوکه وجود نداره و توی کارخونه ، اون دو سوراخ احتراق روی پوکه تعبیه نشده بود .
این یه تجربه ای واسه خودم شد که همیشه پوکه تو جان لوله نمی مونه شاید یه موقع فشنگ باشه گرچه فشنگ چاشنی خورده امکان داره مرمی شلیک نشده باشه و از اون بدتر کار خطرناکی که انجام دادم رو دیگه تا یاد دارم تکرار نمی کنم .فقط لطف خدا و نظر امام زمان بود که اون شب اتفاقی واسه ما پیش نیومد. با تشکر از حوصله شما