ما به مردان جبهه مدیونیم

وارث یک قبیله مجنونیم

باید از خواب ناز برخیزیم

با سیاهی دوباره بستیزیم

این بهار شکفته ایمان

یادگاری ست مانده از یاران

بر من و توست پاس شان داریم

دست از اختلاف برداریم

یادشان اعتبارمان بادا !

تا همیشه بهارمان بادا !

از شهیدان ، مگو غمی مانده است

محنت و اشک و ماتمی مانده است

که شهیدان همیشه با مایند

چشم بر راه صبح فردایند :

که چه کردیم با امانتشان ؟

دستمان مانده گرم بیعتشان ؟

سر پیمان هنوز هم هستیم ؟

یا ز سودای دیگری مستیم ؟

ای دل امشب دوباره دریا شو

قدری از داغ شان شکیبا شو

که شهیدان غرور زندگی اند

شاهراه عبور زندگی اند

امشب ای شعر ! در دلم گل کن

این همه درد را تحمل کن

پروانه نجاتی