سور برادرانم

ما به مردان جبهه مدیونیم
وارث یک قبیله مجنونیم
باید از خواب ناز برخیزیم
با سیاهی دوباره بستیزیم
این بهار شکفته ایمان
یادگاری ست مانده از یاران
بر من و توست پاس شان داریم
دست از اختلاف برداریم
یادشان اعتبارمان بادا !
تا همیشه بهارمان بادا !
از شهیدان ، مگو غمی مانده است
محنت و اشک و ماتمی مانده است
که شهیدان همیشه با مایند
چشم بر راه صبح فردایند :
که چه کردیم با امانتشان ؟
دستمان مانده گرم بیعتشان ؟
سر پیمان هنوز هم هستیم ؟
یا ز سودای دیگری مستیم ؟
ای دل امشب دوباره دریا شو
قدری از داغ شان شکیبا شو
که شهیدان غرور زندگی اند
شاهراه عبور زندگی اند
امشب ای شعر ! در دلم گل کن
این همه درد را تحمل کن
پروانه نجاتی
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۲۷ ساعت 20:15 توسط علی مرادی مهاجری
|
بسم الله الرحمن الرحیم