قبل از عملیات والفجر8 در خط اروند مستقر شده بودیم. خمپاره ی 60 ما به آن طرف ماشین های عراقی نمی رسید، چون خرج آن کم بود. در این فکر بودیم که چه کنیم، یکی از برادران گفت بروید لباس سیف را بیاورید. سیف فرمانده گردان درشت هیکلمان بود که همیشه وسیله ی زاپاس داشت.
با آن کیسه هایی برای خرج خمپاره ی 82 درست کردیم و در خمپاره ی 60 جا دادیم. وقتی شلیک می کردیم نمی دیدیم تا کجا می رود و برد زیادی پیدا کرده بود. سیف که سر وسائلش رفت، سراغ لباسش را گرفت و گفت:«کو؟ گفتم:«رفت عراق!»