نامش را حشمت الله نهادند اما کسی در آن روز حتی تصور نمی کرد حشمت و جلال، شکوه و عظمت، بزرگي روح و سلحشوري، و يکه تازي او را...

در عرصه جامعه و خانواده: نوجوانی متین و متواضع.... دلبسته اسلام و احکام الهی... بیزار از رژیم طاغوت و شیفته حضرت خمینی (ره)... فعال در تظاهرات و نشر سخنان امام(ره)... دانش آموزی ممتاز، مومن و مخلص... حضور فعالانه در نماز های جمعه و جماعات... دانشجوی ممتاز رشته شیمی... اما رها کرد دانشگاه علم را تا در دانشگاه عشق فارغ التحصیل شود.... چرا که برای او دفاع مقدس با فرماندهي حضرت امام خميني (ره) در اولويت قرار داشت...

در عرصه دفاع: فرمانده ای لایق... همراه دیگر رزمندگان خالق حماسه های شگرف... عارفی یک شبه... رها شده از دنیا و فنا فی الله... دنیا برایش پل گذری بیش نبود... دعای توسل، کمیل، عاشورا و مناجات های رجب المرجب، نجواهای شبانه اش... اما شیفتگی اش با دعای عهد بود... محال بود ترک شود... زمزمه  همیشگی لبهایش دعای عهد بود... علاقه عجیبی به ائمه علیهم السلام به خصوص به حضرت علی بن موسی الرضا(ع)... تا جایی که در هر مرخصی پیش آمده به زیارت حضرت می رفت... ارادتش بر حضرت زهرا(س) را با 13 سال گمنامیش بر رخ تاریخ کشید. عاشق امام رحمه الله علیه بود و مطیع ولایت... چند باری هم توفیق زیارت امام (ره) را داشت... دائم الوضو و دائم الذکر... با وقار و با متانت... کم مي خنديد... شوخي مي کرد اما در زمانش...متنفر و بیزار از غیبت... جلوی او غیبت محال بود... مانوس با قرآن... و همدمش مفاتیح کوچکش...

روایت منش او در عملیات ها... نحوه شهادتش از زبان هم رزمانی چون ی.باباخانی:

"در عمليات هاي بدر، نصر، فتح، قادر، ظفر، شلمچه، عاشورا، والفجرها، کربلاها و.... ، در ارتفاعات سر به فلک کشيده غرب و رمل هاي سوزان جنوب و آبهاي نيلگون دزفول، کارون، کرخه، اروند، سيروان، شط العرب، خليج فارس و هورهاي جزيره مجنون، جزيره مينو، ام القصر، ام الرصاص، ام الطويل، بصره، فاو و... شرکت موثر داشت.

در والفجر 9 مجروح شد ولي همچنان به رزم بي نظير خود ادامه داد. وقتي در شلمچه او را در هاله اي از نور کنار خاکريز به دعا و ناله و زاري ديديم، لحظات گريه هاي عاشقانه اش ما را به تضرع وا داشت. در عمليات کربلاي 5 با اينکه خواهرزاده اش (شهيد بلال "علي اشرف" سليماني ) در فاصله يکي دو قدمي او، جلوي چشمش مورد اصابت گلوله مستقيم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد، ثابت قدم و استوار به رزم خود ادامه داد.

وقتي در کربلاي 5 در نهر جاسم، آتش پاتک دشمن، رزمندگان تيپ نبي اکرم (ص) و لشگر نصر خراسان را زمين گير کرده بود، شهيد اميني، تنهايي از کانال و خاکريز خارج شد و شجاعانه و ماهرانه به دل دشمن زد و فرمانده عالي نيروهاي بعثي را شناسايي نمود و او را به هلاکت رساند که اين حرکت دليرانه آقا حشمت باعث شد که آرايش نيروهاي دشمن به هم بريزد و با دادن تلفات زيادي، عقب نشيني کند و باعث پيشروي رزمندگان اسلام گرديد، که اين خاطره و خاطره هاي ديگر شهيد حشمت تا ابد بر پيشاني شلمچه خواهد درخشيد!

هرگاه در کارون و دزفول و مجنون و سردشت و... بر مي خواستيم و بستر خالي او را مشاهده مي کرديم، مي ديديم کناري ايستاده بود و در پناه تاريکي و سکوت آن ارام نماز مي خواند و نيايش مي کرد و در سجده هاي طولاني اش حلاوت مناجات را مي چشيد. مي فهميديم که او رفتني است و به اين دنيا تعلق ندارد ...

وقتي در غروب جمعه متصل به شب عمليات نصر 7 ، در آبهاي سرد رودخانه سردشت غسل شهادت انجام داد، بر ما ثابت شد که او مهاجر است و جاي او در اين دنيا نيست ...

و بالاخره چهاردهم مرداد ماه 1366 مصادف با عيد قربان خبري همچون بمب در ميان رزمندگان و آشنايان پيچيد... و همه گيج و حيران و متحير منتظر صحت و سقم اين خبر بودند... فرمانده شجاع، سلحشور و خستگي ناپذير سرنوشت نامعلومي پيدا کرده و جاويد الاثر شده است !!

او روز قبل از عمليات نصر 7 هنگامي که خبر مي رسد گردان حمزه سيد الشهدا شب اول وارد عمل نمي شود، نگران و بي قرار خود را به گردان هاي خط شکن مي رساند... و با گردان خيبر از تيپ نبي اکرم(ص) وارد عمليات مي شود و مثل عمليات هاي قبلي جلوتر از همه و با بچه هاي اطلاعات عمليات حرکت مي کند و ضمن درگيري تن به تن با نيروهاي بعثي موفق مي شود با نارنجک، سنگر تيربار دوشکاي دشمن را منهدم کند... که در ادامه نبرد تن به تن بعضي ها مي گفتند که او را ديديم که مجروح شده بود و داشت پيشروي مي کرد و بعضي ها مي گفتند که خيلي جلوتر از بقيه مجروح و شهيد شده و خيلي ها مي گفتند که مجروح شده و ... ولي هيچ چيز مشخص نبود، نه شهادت، نه اسارت، فقط همين را گفتند که جاويد الاثر شده است ..."

و او مفقودالاثر شد همچنان که آرزوی خود او بود در روز عید قربان... به مدت 13 سال... اما سرانجام هجر یوسف به وصال محقق شد...

حاج مسلم امینی برادر شهید:

"مادر باور نمی کرد شهید شده باشد... گمان می برد که اسیر است... تا اینکه خواب او را دید. شهید حشمت الله به مادر گفت می خوام برم زیارت اقایم مشهد میای؟!! و... تا کاروان آمد اسلام شهر... پیکرش را از شلمچه اوردند. در همان تشییع حرم تا حرم... یادتان که هست... پیکر را تا حرم امام تشییع کردند در کاروان میثاق با ولایت در حرم امام (ره)... و به ميثاق فرزند خميني کبير (ره) و رهبر و مولايمان حضرت آقا... و بعد او را به اشتباه فرستادند مشهد... شیفته امام بود و حضرت رضا(ع)... حتی بعد از شهادت هم وفادار به عشقش بود... رفت مشهد و او را طواف دور ضریح دادند... بعد فهمیدند این شهید کرمانشاه است... پس باز پس فرستادن او را، به سمتِ سر پل ذهاب... و در جوار جناب احمد بن اسحاق(۱)، درب شرقی حرم به خاک سپرده شد..." 

اما آنچه در این میان برایم تکان دهنده بود وفای امام زمان روحی فداه بود به عهدش... مگر نمی گویند 40 صباح دعای عهد بخوانی حضرت ارواحناه فداه به دیدنت می آید... براستی که آمد... آقا مسلم تعریف کرد و من مبهوت شنیدن آن بر خود می لرزیدم... امام جمعه سرپل ذهاب، حاج اقا حسین زاده، خواب میبیند که حضرت بقیه الله ارواحناه فداه کنار مرقد احمد بن اسحاق در حال آب و جاروی مزاری ست... حضرت مقام معظم رهبری جلو می روند و می خواهند که جارو را از دست آقا بگیرند: " آقا جان شما چرا! بگذارید من جارو می زنم... شما چرا؟!!" حضرت بقیه الله ارواحناه فداه می گویند: "نه، این یکی را خودم جارو می زنم، امشب مهمان عزیزی دارم."....

و یک هفته بعد پیکر شهید حشمت الله امینی را می آوردند و دقیقا همان جا به خاک مسپارند... و تا به آن هنگام که حاج اقا حسین زاده سکوت کرده بود فریادی بر می آورد و با گریه و ندبه خواب را تعریف میکند...

جانم به این دلبر و دلداده...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم  و احشرنا معهم و جعلنا من شیعتهم و اهلک اعدائهم اجمعین

۱)احمد بن اسحاق:یاری که محضر چهار امام  معصوم علیهم السلام را درک کرد و وکیل خاص امام حسن عسگری(ع)بوده و نیز به زیارت امام زمان علیه السلام هم نایل شده است.

منبع: حریم دل