ترسهای منطقی علل  روشن و معینی در محیط انسان دارند و شدت و ضعف این گونه ترسها رابطه ای مستقیم  با شی و یا عامل ترس زای  محیط انسان دارد .

خطر منطقی ، عبارت است از خطری که بر آن واقف هستیم ، ترس منطقی ترسی است که ناشی از این خطر واقعی باشد .

بنابر این این ترس منطقی عبارت است از واهمه داشتن در برابر چیزی و این احساس همانقدر منطقی و منطبق  بر واقعیات است که لازم  و حیاتی نیز هست . بدون  وجود این  احساس محافظ زندگی انسان نمی تواند ادامه بیابد . ترس منطقی همانقدر برای حیات انسان لازم و ضروری است که احساس درد کردن ( درد به ما اخطار می کند که در کارکرد ارگانیسم بدن ما خللی بوجود آمده است و از اینرو هشداری است که اگر به آن توجه شود ، می توان آن را تحت مداوا قرار داد و به سلامت دست یافت ) همین طور ترس منطقی هشداری است که باعث می شود که ما در محیط خطرزا بیشتر مراقب خود باشیم .

برخلاف ترسهای منطقی ،علل و منشاء ترسهای نابهنجار برای فرد ناروشن و ناآگاهند . هم از این روی است که انسان مبتلاء به ترسهای نابهنجار ابتدا باید درصدد برآید تا برای ترسهای خود علتی بتراشد . بغرنجی این مسله در اینجاست که در این حال خطر زیادی از این بابت متوجه انسان است .چرا که در این راه ، یعنی در راه یافتن علل ترسهای نابهنجار ، تمایل به منطقی جلوه دادن این ترسها توسط ابداء عوامل خارجی بیربط و نسبت دادن احساس ترس خود به این عوامل بسیار شایع است .

یافته های روانکاوی نشان میدهد که ترسهای نابهنجار زاده به خطر افتادن محرک های غریضی انسان می باشند و به عنوان ندایی هستند که از ضمیر ناخودآگاه انسان سر بر می آورند . یعنی یکی از غرایض انسان که نیاز به ارضاء شدن دارد مورد سرکوب واقع شده و اثر این سرکوبی بر ضمیر انسان علت اینگونه ترسهای نابهنجار را شکل میدهد .

نوع ترس سوم ، یعنی ترسهای اخلاقی و یا وجدانی ، منشایی کاملا اجتماعی دارد . این گونه ترسها زاده تسلط سرکوبگرانه من برتر بر اجزاء دیگر ساختمان  روانی انسان است .

ترس یکی از پدیده هایی است که نقش بسیار تعیین کننده در تکامل انسان ابتدایی داشته است . همچنین در شکل گیری و توضیح شخصیت انسان و روابط اجتماعی وی ترس جزء یکی از فاکتورهای اساسی محسوب می شود که درست سنجیدن  آن در روانشناسی و روانکاوی  بسیار حائز اهمیت  می باشد

زندگی بسیاری از انسان ها توام با ترس است و این در حالی است که شاید اغلب آنها بر علت و حتی وجود ترسهای خویش ناآگاهند و عدم خشنودی خویش را از زندگی و رفتارهای ناشی از ترس خود را جزء شخصیت خود دانسته و می پندارند که شخصیت آنها این چنین شکل گرفته و این شخصیت منحصر بفرد آن ها و غیر قابل تغییر است . بدین معنی آن ها اجازه بازشناسی خویش را از دست داده اند . ترس یکی از اجزاء پایه ای روانپریشی است . بر اساس منشاء  ، شدت و نوع تظاهر بیرونی آن ، فروید ترس ها را بر سه قسم تقسیم کرده است . الف ) ترسهای منطقی  ب ) ترسهای نابهنجار   پ ) ترسهای اخلاقی .

ترسهای منطقی علل  روشن و معینی در محیط انسان دارند و شدت و ضعف این گونه ترسها رابطه ای مستقیم  با شی و یا عامل ترس زای  محیط انسان دارد .

خطر منطقی ، عبارت است از خطری که بر آن واقف هستیم ، ترس منطقی ترسی است که ناشی از این خطر واقعی باشد .

بنابر این این ترس منطقی عبارت است از واهمه داشتن در برابر چیزی و این احساس همانقدر منطقی و منطبق  بر واقعیات است که لازم  و حیاتی نیز هست . بدون  وجود این  احساس محافظ زندگی انسان نمی تواند ادامه بیابد . ترس منطقی همانقدر برای حیات انسان لازم و ضروری است که احساس درد کردن ( درد به ما اخطار می کند که در کارکرد ارگانیسم بدن ما خللی بوجود آمده است و از اینرو هشداری است که اگر به آن توجه شود ، می توان آن را تحت مداوا قرار داد و به سلامت دست یافت ) همین طور ترس منطقی هشداری است که باعث می شود که ما در محیط خطرزا بیشتر مراقب خود باشیم .

برخلاف ترسهای منطقی ،علل و منشاء ترسهای نابهنجار برای فرد ناروشن و ناآگاهند . هم از این روی است که انسان مبتلاء به ترسهای نابهنجار ابتدا باید درصدد برآید تا برای ترسهای خود علتی بتراشد . بغرنجی این مسله در اینجاست که در این حال خطر زیادی از این بابت متوجه انسان است .چرا که در این راه ، یعنی در راه یافتن علل ترسهای نابهنجار ، تمایل به منطقی جلوه دادن این ترسها توسط ابداء عوامل خارجی بیربط و نسبت دادن احساس ترس خود به این عوامل بسیار شایع است .

یافته های روانکاوی نشان میدهد که ترسهای نابهنجار زاده به خطر افتادن محرک های غریضی انسان می باشند و به عنوان ندایی هستند که از ضمیر ناخودآگاه انسان سر بر می آورند . یعنی یکی از غرایض انسان که نیاز به ارضاء شدن دارد مورد سرکوب واقع شده و اثر این سرکوبی بر ضمیر انسان علت اینگونه ترسهای نابهنجار را شکل میدهد .

نوع ترس سوم ، یعنی ترسهای اخلاقی و یا وجدانی ، منشایی کاملا اجتماعی دارد . این گونه ترسها زاده تسلط سرکوبگرانه من برتر بر اجزاء دیگر ساختمان  روانی انسان است .

هر چه دامنه محدود یتهای که یک جامعه بر اساس ساختارهای اخلاقی و عرف و عادات اجتماعی  بر فرد تحمیل می کند وسیعتر باشد و هر چه این محدودیتها در تعارض بیشتری با  غرایض جسمی و ذهنی انسان قرار بگیرد به مراتب دامنه شیوع ترسهای اخلاقی در بین انسانهای آن اجتماع وسیعتر است .